گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

ای به زیبائی رخت چون آفتاب

خورد از رشک رخت خون آفتاب

آفتابت چون توان گفتن که هست

ذره ای زین حسن بی چون آفتاب

پیش ازین بودی به خوبی رشک ماه

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

بود اگر با قد موزون آفتاب

چون تو بود ای تو به رخ چون آفتاب

ز آفتابی ماه من افزون بحسن

آنقدر کز ماه افزون آفتاب

کوه عشقت راست فرهاد آسمان

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

بعد عمری کاری پسر می بینمت

همچو عمری در گذر می بینمت

چون ترا با غیر بینم؟ من که رشک

می برم گر با پدر می بینمت

هست شوق دیدنم هر لحظه بیش

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

دیدن آن سرو نازم آرزوست

دیده ام صد بار و بازم آرزوست

قد او را گفته ام عمر دراز

از خدا عمر درازم آرزوست

پیش شمع روی او پروانه وار

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

لعل جانان یارب از جان ساختند

یا که جان از لعل جانان ساختند

مرده را جان می دهد لعلش مگر

لعل جان از آب حیوان ساختند

یارب این حور است مثل آدمی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

روی تو یا آفتابست ای پسر

موی تو یا مشک نابست ای پسر

بر بیاض عارضت آن خالهاست

یا نشان انتخابست ای پسر

بر رخت خوی یا گلابست ای جوان

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

پاک و پاکیزه است اصل گوهرم

خاکم از خلد است و آب از کوثرم

روضهٔ رضوان و آب سلسبیل

نیست از میخانه و می خوش‌ترم

ساغر و مینا اگر خالی شود

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

بی تو جانا زندگانی چون کنم

زندگی بی یار جانی چون کنم

ای که می دانی فراق یار را

در فراق آنکه دانی چون کنم

شادمانی از غم من چون تو، من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

چند از دست تو سوزد جان من

رحم کن بر جان من جانان من

جان من درد تو و داغ تو چند

بر دل من باشد و بر جان من

دامنم پرخون دل شد بسکه ریخت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

شد چو شب روزم سیاه از دست تو

آه از دست تو آه از دست تو

خون من تنها نمی ریزی که ریخت

خون چندین بی گناه از دست تو

گفتی آهت دمبدم از دست کیست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

لعل جانان یارب از جان ساختند

یا که جان از لعل جانان ساختند

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

جور با ما می کنی تا می کنی

با که کردی آنچه با ما می کنی

با رقیبان می به مینا می کنی

خون دل در ساغر ما می کنی

می نمایی روی و پنهان می شوی

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
sunny dark_mode