گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

چون به قاصد بسپرم پیغام را

رشک نگذارد که گویم نام را

گشته در تاریکی روزم پنهان

کو چراغی تا بجویم شام را

آن میم باید که چون ریزم به جام

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

چاک از جیبم به دامان می‌رود

تا چه بر چاک از گریبان می‌رود

جوهر طبعم درخشانست لیک

روزم اندر ابر پنهان می‌رود

گر بود مشکل مرنج ای دل که کار

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

درد ناسازست و درمان نیز هم

دهر بی پروا و یزدان نیز هم

اجر ایمان سود دانش گو مده

آن که دانش داد و ایمان نیز هم

شه ز بزمم گر براند غم کراست؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

رفت بر ما آنچه خود ما خواستیم

وایه از سلطان به غوغا خواستیم

دیگران شستند رخت خویش و ما

تری دامن ز دریا خواستیم

دانش و گنجینه پنداری یکی ست

[...]

غالب دهلوی
 
 
sunny dark_mode