گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

دست ساقی آتش افکنده در آب

کاتشم بر جان زد این جام شراب

دفتر تقوی بآب می بشوی

نیست درس عشق محتاج کتاب

مستی و مستوری آتش دان و نی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

چیست آن رخساره در مشکین نقاب

دل دل شب مینماید آفتاب

زلف چون چوگان رستم در مصاف

تیر مژگان ناوک افراسیاب

در زنخدان چاه دارد یوسفم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

یا ندیمی هذه شیئی عجاب

قداتیت سائلان این الجواب

در منی و نیستی در من عجب

عکس اندر آینه یا مه در آب

تا به کی ای چشمه خضری نهان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

حسن آن گوهر که عمانیش نیست

عشق آن دریا که پایانیش نیست

هر سری کاو خالیست از سر عشق

خانه ی باشد که بنیانش نیست

چشم عاشق گر نبارد سیل اشک

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

بی تو یکشب گر سرم بر بستر است

نوک مژگان بر دو چشمم نشتر است

بی مه روی توام تار است شب

گر روان بر چهره ام بس اختر است

عکس ما در آینه شد جلوه گر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

خلقت هر چیز از آب و گل است

عشق را منشاء تقاضای دل است

نار نمرود است گلزار خلیل

موج طوفان بهر سالک ساحل است

هر کرا جز عشق باشد قبله گاه

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

من بخود مشغول و یار از دست رفت

چون کنم یاران که کار از دست رفت

روزگارم صرف شد در انتظار

تیغ برکش روزگار از دست رفت

عقل و دین و صبر و هوشم بد دریغ

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

چون کنم با سر که سامانیم نیست

گو بکش دردم که درمانیم نیست

تنگ شد این عرصه هستی بما

وسعتی کو جای جولانیم نیست

واجب آمد احتمال صبر و عشق

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

مؤذن میخانه زد بانگ صبوح

بر کف ساقی است مفتاح فتوح

خرقه تن چند باشد بارجان

خرقه را بگذار و بستان راح روح

آنچه من دیدم زچشم خویش دوش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

تا رود جان از تن ما می‌رود

داند این معنی به عمدا می‌رود

دل نگیرد بعد از این اینجا قرار

دلبرش هرجا هست آنجا می‌رود

خار دیبا ترسمش بر پا رود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

مطرب امشب راه دیگر می‌زند

پرده دل را به نشتر می‌زند

تا که آرد صوفیان را در سماع

ساز بر قانون دیگر می‌زند

من مسلمان بودم ای اسلامیان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

خیمه را لیلی چو بالا می‌کند

از چه مجنون رو به صحرا می‌کند

سرو مایل از دو جانب او به غیر

تا چرا او میل از ما می‌کند

مانی اندر نقش روی دلکشت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

دل که چندی از علایق رسته بود

دوش دیدم در کمندی بسته بود

مردم دیده که کرد افشای راز

دیدمش چون دل بخون بنشسته بود

دل که زخمش روی بر بهبود داشت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

آتشی میلی به بالا می‌کند

یا که برقی رو به صحرا می‌کند

یا نشست آن آتشین چهره بزن

یا بتم عزم تماشا می‌کند

نه به بستان سر دایم مایل است

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

خضر گر خوش زندگانی می‌کند

زندگانی جاودانی می‌کند

گر ببیند ساعد و تیغ تو را

کی به کشتن سرگرانی می‌کند

غمزه تو در نگاهش مضمر است

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

شاهدان گیسو چلیپا می‌کنند

مسلمین را باز ترسا می‌کنند

آتشین دارند روی و عود زلف

آتشی بر دیگ سودا می‌کنند

شکوه از هجرانست یا شکر وصال

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱

 

تا مهم از خانه سر بر می‌زند

آفتابش بوسه بر در می‌زند

شکوه از صیادم این باشد که تیر

تا چرا بر صید دیگر می‌زند

از کمان ابروی او جستم چو تیر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

نفس وصل تو تمنا می‌کند

پشه میل صید عنقا می‌کند

ساعد و سرپنجه‌ات رنگین ز خون

با گواهی چند حاشا می‌کند

هست لیلی را حشم در چشم و دل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۱

 

عاقلان دیوانه تدبیر عشق

عاشقان را خانه در زنجیر عشق

گر در این میدان کشد طفلی کمان

ترسمش گردد نشان تیر عشق

نازم این آب و هوا کز هر طرف

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

مدتی بستم لب از گفتار عشق

تا نگویم با کسی اسرار عشق

لاجرم سر انا الحق فاش شد

میروم منصور وش بر دار عشق

عاشق از کس راز نتواند نهفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode