گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۸

 

تا سرم باشد تمنای توام در سر بود

پادشا باشم گرم خاک درت افسر بود

روزگار از زلف تو بادا پریشان روز و شب

تا دل بد روز من هر دم پریشان تر بود

من خورم خونابه هجران و بیزارم،ازآنک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

فرخ آن عیدی که جان قربانی جانان بود

خرم آن جانی که پیش نیکوان قربان بود

چون نگوید نازنین من مبارک باد عید

جان شکر ریزی کند، دیده گلاب افشان بود

بذله گوی و عشوه ساز و شوخ چشم و غمزه زن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۰

 

از سر کو آن پری چون ناگهان پیدا شود

جای آن باشد که مردم در میان شیدا شود

من چنین دانم که باشد نسخه ای از روی او

صورتی از آینه خورشید اگر پیدا شود

ماه رویا، کی رسد در آفتاب روی تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۱

 

زلف گرد آور که بازم دل پریشان می‌شود

روی پنهان کن که بازم دیده حیران می‌شود

عقل و هوش و دل خیالت برد و جانم منتظر

تا هنوز از نرگس مستت چه فرمان می‌شود!

تا کیم سوزی که هر صبحی دعای صبر خوان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۲

 

تا چه ساعت بود، یارب، کان مسلمان زاده شد

کافت اندر سینه و اندیشه در جان زاده شد

از شب حامل چه زاید، جز پریشانی به عمر

هندوی شب حامل و زلف پریشان زاده شد

دی شبش گفتم، فلانی، زیر لب گفتا، که مرگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۳

 

تا خیال روی آن شمع شبستان دیده شد

سوختم سر تا قدم پیدا و پنهان دیده شد

سبز خطش بر نگین لعل تا بر زد قدم

از خضر پی بر کنار آب حیوان دیده شد

می شود از پرتو رخسار مهرافروز تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴

 

یار ما را دل ز دست عاشقی صد پاره شد

باز عقل از خان و مان خویشتن آواره شد

این دل صد پاره کش پیوندها کردم به صبر

آن همه پیوندهایش بار دیگر پاره شد

پاره پاره گشت سر تا پا دل پر آتشم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۵

 

گر نمی بینم دمی در روی او غم می کشد

ور کسی پهلوی او می بینم آن هم می کشد

من به عشق یک نظر می میرم واو با کسان

چون زید مسکین گرفتاری کش این غم می کشد

من ز محرم حیله می پرسم کز این غم چون زیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۶

 

ناز کن، ای گل، که سرو بوستانی می کشد

ناز تو بلبل به هر نوعی که دانی می کشد

ابجد سبزه همی خواند بنفشه طفل وار

پیر گشته است و دلش سوی جوانی می کشد

لاله و نرگس قدح بر کف ز جا برخاستند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۷

 

هر کسی را در بهاران دل به گلزاری کشد

وین دل بدروز من سوی جفا کاری کشد

وقتی، ار این زارمانده دل به باغی خوش کنم

موکشان بازم غمش در کنج دیواری کشد

راز آن بت با که گویم چون مسلمانی نماند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۸

 

آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش می نهد

عشق جانم می شکافد، در میانش می نهد

باد کز کویش وزد، مشتاق را بندد همی

هم به زنجیری که بر اشک روانش می نهد

می نهم بر آستانش چشم و می میرم ز شرم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۹

 

باز باد صبح بوی آشنایی می دهد

آب چشم مستمندان را روایی می دهد

بین که چندین زاهد از خلوت برون خواهد افتاد

باد را کان زلف شغل عطرسایی می دهد

ای رخت آشوب و چشمت فتنه و زلفت بلا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۰

 

غم مخور، ای دل که باز ایام شادی هم رسد

هر کجا دردی ست آن را عاقبت مرهم رسد

در میان آدمی و آنچه مقصودی وی است

گر بود صد ساله ره، چون وقت شد، یکدم رسد

گاو و خر را از غم و شادی عالم بهره نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۱

 

تا کی آن زلف پریشان وقت ما بر هم زند

آه دودآلود ما آتش بر این عالم زند

می خورم من خون به یاد لعل دلداری و هیچ

کس ازین قصه نمی یارد که با او دم زند

لعل جان بخش تو گاه خنده پسته دهان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۴

 

گل رسید و هرکسی سوی گلستان می‌رود

در چمن‌ها هر طرف سروی خرامان می‌رود

شد جهان زنده به بوی گل، ولی من چون زیم

کز گلم بوی کسی می‌آید و جان می‌رود

عاشقان گریان و مست ما که نوشش باد می

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۵

 

ای ز چون تو بت شده، صد پارسا زنار دار

آفتابی، روی ما در قبله دیدار دار

چون غم و اندوه خالت را فراوان پیشوا

در بلا و فتنه چشمت را هزاران کار دار

رشکم آید ز آنچه غمهایت، دگر یاران خورند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۶

 

ای چراغ جانم از شمع جمالت نور دار

بارک الله، چشم بد زان روی زیبادور دار

چون دلم را بت پرستی نو شد اندر عهد تو

باری این بتخانه دیرینه را معمور دار

کار دل کردی، برافگن بعد ازین بنیاد عقل

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۷

 

یا رب، این ماییم از آن جان و جهان افتاده دور

سایه وار از آفتابی ناگهان افتاده دور

چون کنم، یاران، که من بیمارم و مرکب ضعیف

جان به لب نزدیک و راهی در میان افتاده دور

بینوا چون بلبلم، بی برگ چون شاخ رزان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۸

 

گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستور

زیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تور

وز حروفی نام رخش و داردت هر جا، چه سود؟

در عرب وی را کمیت است اسم و در تاتار بور

نیک و بد در آدمی پنهان نمی ماند، چنانک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۹

 

یا رب، آن رویست یا گلبرگ خندان در نظر

یا رب، آن بالاست یا سرو خرامان در نظر

ای خوش آن ساعت که بینم آن رخ و گیرم لبش

باده خوش بر کف و گلنار خندان در نظر

تا تو، ای سرو خرامان، در چمن بگذشته ای

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۱
sunny dark_mode