گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۳

 

چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت

می تواند از نگاهی رنگ صد میخانه ریخت

اشک شادی عذر ما را آخر از صیاد خواست

گرچه در تسخیر ما گوهر به جای دانه ریخت

حیله در شرع محبت بازی خود دادن است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۴

 

روی از عالم بگردان گر لقا می بایدت

بگسل از کونین اگر زلف دو تا می بایدت

روشنی چشم از جواهر سرمه مردم مدار

خویش را در هم شکن گر توتیا می بایدت

فقر را با نقشبندان تعلق کار نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۵

 

گرچه نی زرد و ضعیف و لاغر و بی دست و پاست

چون عصای موسوی در خوردن غم اژدهاست

چون رگ ابر بهاران فیض می بارد ازو

ناودان کعبه دل، کوچه دارالبقاست

ترجمان ناز معشوق و نیاز عاشق است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۶

 

هر که پیوندد به اهل حق ز مردان خداست

آهن پیوسته با آهن ربا، آهن رباست

قدر روشندل فزون از خاکساری می شود

بر گهر گرد یتیمی سایه بال هماست

قهرمان عشق می باشد به عاشق مهربان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۷

 

دیده های پاک را با حسن، کشتی آشناست

شبنم روشن گهر در گلستان فرمانرواست

اهل دل را کعبه و بتخانه می دارد عزیز

خال موزون هر کجا بر چهره افتد خوشنماست

می کند بی دست و پایی دشمنان را مهربان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۸

 

در غبار خط صفای آن پری طلعت بجاست

گرچه شد درد این شراب صاف، کیفیت بجاست

رفتن فصل بهار، از خواب سنگینی نبرد

طی شد ایام جوانی و همان غفلت بجاست

توبه خواهش به سایل می دهد از روی تلخ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۹

 

چرخ ماند از گردش اما اضطراب دل بجاست

تیغ شد کند و سماع طایر بسمل بجاست

عشق بی تاب است تا دوران خط آخر شدن

چشم مجنون می پرد تا گردی از محمل بجاست

تیغ خونریزست تا یک کشتنی در عرصه هست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۰

 

شکر این آب و علف ضایع کنان یک دم بجاست

شکر ارباب سخن باقی است تا عالم بجاست

می کند اشک ندامت پاک، دل را از گناه

نیست از دوزخ غمی تا دیده پر نم بجاست

بی کشاکش نیست عیسی گر برآید بر فلک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۱

 

تا به کی در پرده باشد نیک و بد، ساغر کجاست؟

دل ز دعوی شد سیاه آیینه محشر کجاست؟

در تن روشن ضمیران جان نمی گیرد قرار

آب را آسودگی در دیده گوهر کجاست؟

هست بیرون از دو عالم، سیر سرگردان عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۲

 

از دو عالم فارغم، آزاده ای چون من کجاست؟

زیر دست سایه ام، افتاده ای چون من کجاست؟

درد را سر، داغ را لخت جگر، غم را دلم

درد و داغ عشق را آماده ای چون من کجاست؟

نقش یوسف طلعتان خواب پریشان من است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۳

 

خشک شد کشت امیدم ابر احسانی کجاست؟

آب را گر پا به گل رفته است بارانی کجاست؟

چند لرزد شمع من بر خود ز بیداد صبا؟

نیستم گر قابل فانوس، دامانی کجاست؟

شد ز خشکی دود ریحان در سفال تشنه ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۴

 

روزگارم تیره شد خورشید سیمایی کجاست؟

رفت از دستم عنان مژگان گیرایی کجاست؟

نعل من چون آب از هر موجه ای در آتش است

در ریاض آفرینش سرو بالایی کجاست؟

جبهه وا کرده طوطی را به گفتار آورد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۵

 

از دل سخت بتان از ناله ای فریاد خاست

خوش همایون طایری زین بیضه فولاد خاست

من که در خاموشی از آیینه می بردم سبق

نوخطی دیدم که از هر موی من فریاد خاست

تا دل سنگین شیرین هیچ جا منزل نکرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۶

 

کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست

همچو شمع کشته دودم از گریبان برنخاست

شمع بالینش نشد چون صبح خورشید بلند

با لب پرخنده هر کس از سر جان برنخاست

از نوای شور مجنون بود رقص گردباد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۷

 

رفت تا مجنون ز دشت عشق مردی برنخاست

مرد چبود، می توانم گفت گردی برنخاست

زان مسلم شد به گردون دعوی مردانگی

کز زمین سفله پرور، هم نبردی برنخاست

درد تنهایی غبارم را بیابانگرد ساخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۸

 

هر که رو تابد ز عاشق، خط مشکینش سزاست

گل که با بلبل نسازد دست گلچینش سزاست

هر سری کز شور سودا نیست فانوس خیال

سنگباران گر نماید خواب سنگینش سزاست

هر که در مستی شود چون کبک آوازش بلند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۹

 

گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست

گر نباشد باغبان در باغ و بستان مفت ماست

با نگهبان گل ز روی یار چیدن مشکل است

نیست آن روزی که شبنم در گلستان مفت ماست

دسته گل راست فیض از خرمن گل بیشتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۰

 

از تهیدستی ز بی برگان خجالت کار ماست

سر به زیر انداختن چون بید مجنون بار ماست

پیش ما جز بیخودی دیگر متاعی باب نیست

خودفروشی بنده بی صاحب بازار ماست

این که از ما دست سیلاب حوادث کوته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۱

 

آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست

دار، نخل دیگران و رایت منصور ماست

خون شاخ گل به جوش از بلبل پر شور ماست

پایکوبان دار از زور می منصور ماست

ما ز تلخی چون شراب تلخ لذت می بریم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۲

 

دامن صحرای وحشت خاک دامنگیر ماست

حلقه چشم غزالان حلقه زنجیر ماست

در نظر واکردنی بیرون ز گردون می رویم

چون شرار شوخ، مجمر عاجز تسخیر ماست

از هوس هر دم به رنگی جلوه آرا می شویم

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۳۸
۳۳۹
۳۴۰
۳۴۱
۳۴۲
۶۹۹
sunny dark_mode