گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

سر نمی‌پیچند از تیغ اجل دیوانه‌ها

گوش بر آواز سیلابند این ویرانه‌ها

از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست

همچنان زنجیر می‌خایند این دیوانه‌ها

نعمت دنیای دون پرور به استحقاق نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

متصل گردد فلک را بر یک آیین آسیا

از شکست دل نگردد سیر هیچ این آسیا

می شود از دل شکستن تیزتر دندان او

حیرتی دارم ز دندان سختی این آسیا

حرص پیران شد زیاد از ریزش دندان به نان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

در بهاران از چمن ای باغبان بیرون میا

تا گلی دربار هست از گلستان بیرون میا

چون نمی گردد سری از سایه ات اقبالمند

ای هما در روز ابر از آشیان بیرون میا

قطره باران ز فیض گوشه گیری شد گهر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۹

 

باده روشن کز او شد دیده ساغر پر آب

می شود نور علی نور از فروغ ماهتاب

می برد در شستشوی دل ید بیضا به کار

جمع گردد چون فروغ ماه با نور شراب

گرچه می‌گویند باران نیست در ابر سفید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۰

 

از لطافت بس که دارد چهره او آب و تاب

آفتابی می شود رنگش ز سیر ماهتاب

چون گلوی شیشه موج باده گلرنگ را

می توان دید از بیاض گردن او بی حجاب

عاقلان از حسن او داد تماشا می دهند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۱

 

از تهیدستی است در مغز چنار این پیچ و تاب

چشم ظاهربین ز بی دردی کند جوهر حساب

می شود چون نافه مویش در جوانی ها سفید

هر که خون خویش را سازد چو آهو مشک ناب

راحت بی رنج در ماتم سرای خاک نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۲

 

حسن آن لبهای میگون بیش گردد در عتاب

می دواند ریشه در دل از رگ تلخی شراب

می نماید حسن شوخ از پرده شرم و حیا

برق را از تیغ بازی کی شود مانع سحاب

نشأه آن لعل میگون ز آبداری شد زیاد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۳

 

صبح روشن شد، بده ساقی می چون آفتاب

تا به روی دولت بیدار برخیزم ز خواب

هر که در میخانه بردارد ز روی صدق دست

از بیاض گردن مینا شود مالک رقاب

ماهیان از بی زبانی بحر بر سر می کشند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۴

 

می نماید چشم شوخ از پرده شرم و حجاب

برق عالمسوز را مانع نمی گردد سحاب

اختر صبح آیدش خورشید تابان در نظر

هر که رخسار ترا دیده است پیش از آفتاب

می کند بر عاشقان هم رحم، حسن سنگدل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۵

 

بس که افکنده است پیری در وجودم انقلاب

خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب

در سراپای وجودم ذره ای بی درد نیست

یک سر مو نیست بر اندام من بی پیچ و تاب

از لطایف آنچه در مجموعه دل ثبت بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۶

 

گرچه با هر موجه ای دام دگر می دارد آب

از ته دل وصل دریا در نظر می دارد آب

زود گردد لطف حق، افتادگان را دستگیر

چون به پستی رو گذارد بال و پر می دارد آب

کشتیش را خشکی دریا نمی بندد به خشک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۷

 

دست و پا گم می کند موج سبک لنگر در آب

خویشتن را می کند گردآوری گوهر در آب

عاشق حیران همان در وصل گرم جستجوست

ماهیان از شوق آب آرند بیرون پر در آب

زنگ کلفت از دل من باده نتوانست برد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۸

 

سوز عاشق کم نگردد از فرو رفتن در آب

این شرر چون دیده ماهی بود روشن در آب

نیست امید رهایی زین سپهر آبگون

حلقه دام است اگر پیدا شود روزن در آب

چون حباب از سر دهد سامان کلاه خویش را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۹

 

موج را هر چند آماده است بال و پر ز آب

بی نسیم خوش عنان بیرون نیارد سر ز آب

زنگ غفلت از دل من باده نتوانست برد

کی کبودی می رود از روی نیلوفر ز آب

می دهد در یک دم از کفران نعمت سر به باد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۰

 

نیست بحر پاک گوهر را خصومت با حباب

از هوای خود خطر دارد درین دریا حباب

جز تعین نیست اینجا پرده بیگانگی

تا گذشت از سر، یکی گردید با دریا حباب

تا چو مجنون غوطه در دریای وحدت خورده ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱

 

در محیط عشق باشد از سر پر خون حباب

باشد این دریای خون آشام را گلگون حباب

می نماید شوکت گردون به چشم تنگ عقل

ورنه در پیمانه عشق است نه گردون حباب

دوربینانی که از سر پیش دریا بگذرند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲

 

گر به ظاهر بادپیماییم ما همچون حباب

از هواداران دریاییم ما همچون حباب

گرچه هیچ و پوچ می دانند ما را غافلان

در حقیقت عین دریاییم ما همچون حباب

از شمار موجه این بحر غافل نیستیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۳

 

بس که از رخسار او در پیچ و تاب است آفتاب

تشنه ابرست و جویای نقاب است آفتاب

چون چراغ روز می میرد برای خامشی

بس کز آن رخسار روشن در حجاب است آفتاب

بود اگر سر دفتر مه طلعتان زین پیشتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۴

 

گرچه ذراتند یکسر میهمان آفتاب

کم نگردد ذره ای نعمت ز خوان آفتاب

در خرابات محبت شیشه بی ظرف نیست

ذره ای بر سر کشد رطل گران آفتاب

دخل و خرج خویش را چون مه برابر هر که کرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۵

 

در شب وصل تو می لرزد دلم چون آفتاب

تا مباد از رخنه ای آرد شبیخون آفتاب

هر سری را در خور همت کلاهی داده اند

افسر دیوانگان باشد به هامون آفتاب

هیچ جا در عالم وحدت تهی از یار نیست

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۳۶
۳۳۷
۳۳۸
۳۳۹
۳۴۰
۶۹۹
sunny dark_mode