گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷

 

زیر شمشیر حوادث پای بر جاییم ما

رو نمی تابیم از سیلاب، دریاییم ما

پرده غفلت نمی گردد بصیرت را حجاب

گرچه از پوشیده چشمانیم، بیناییم ما

مطلب ما گوهر عبرت به دست آوردن است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

صبر و طاقت از دل بی تاب می جوییم ما

حیرت آیینه از سیماب می جوییم ما

با سیه کاری طمع داریم حسن عاقبت

دولت بیدار را در خواب می جوییم ما

شکوه با ناراستی از چرخ کجرو می کنیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

تا شد از صدق طلب چون صبح، روشن جان ما

از تنور سرد، آید گرم بیرون نان ما

از خزف ناز گهر از بردباری می کشیم

سنگ کم گردد تمام از پله میزان ما

رزق ما آید به پای میهمان از خوان غیب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۰

 

فارغ است از سیر گل مجنون سرگردان ما

نقش پای ناقه لیلی است گلریزان ما

فیض ما دیوانگان کم نیست از ابر بهار

خوشه بندد دانه زنجیر در زندان ما

تا نسوزد تخم دلها را نیفشاند به خاک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱

 

سرخ رو می گردد از ریزش کف احسان ما

چون خزان در برگریزان است گلریزان ما

ما چو گل سر را به گلچین بی تأمل می دهیم

دست خالی برنگردد دشمن از میدان ما

ما به همت سرخ رویی را به دست آورده ایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲

 

خنده ها بر شمع دارد دیده گریان ما

مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما

صحبت ما میهمان را سیر می سازد ز جان

جز لب افسوس نبود لقمه ای بر خوان ما

خون ما روی زمین را شستشویی می دهد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳

 

دلبر محجوب می خواهد دل پر خون ما

غنچه نشکفته باشد سبز ته گلگون ما

از حجاب ظلمت این دیوانه بیرون آمده است

دیده آهو نگردد رهزن مجنون ما

از غبار عقل لوح خاطر ما ساده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

نیست بر سبزان گلشن، دیده پر خون ما

تیغ خونخوار تو باشد سبز ته گلگون ما

دور گردی می کند نزدیک، راه دور را

ناز لیلی شد نیاز از وحشت مجنون ما

قطره شبنم چه باشد کز هوا باید گرفت؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵

 

درنمی آید به چشم از لاغری مجنون ما

محمل لیلی بود سرگشته در هامون ما

می شود خوشوقت از خلوت دل محزون ما

در خم خالی چو می می جوشد افلاطون ما

گرچه جای باده، خون در جام ما چون لاله است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶

 

راز دل را می توان دریافت از سیمای ما

نشأه می تابد چو رنگ از پرده مینای ما

قهرمان عدل چون پرسش کند روز حساب

از بهشت عافیت خاری نگیرد پای ما

گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷

 

می کشد هر لحظه بزم تازه ای بر روی ما

داغ دارد جام جم را کاسه زانوی ما

سایه زخم دورباش از وحشت ما می خورد

جوهر شمشیر داند سبزه را آهوی ما

می پرد شم حباب ما همان از تشنگی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

زخم پنهانم اگر بیرون دهد خوناب‌ها

رنگ خون پیدا کند در صلب گوهر آب‌ها

عالمی را همچو خود سرگشته دارد آسمان

چون برآید مشت خاشاکی ازین گرداب‌ها؟

بی‌قراران محبت زیر گردون چون کنند؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹

 

ای دل بیدار را از چشم مستت خواب‌ها

دیده را از پرتو روی تو فتح الباب‌ها

گر چنین روی تو آرد روی دل‌ها را به خود

رفته‌رفته طاق نسیان می‌شود محراب‌ها

هر سبک‌دستی نیارد نغمه از ما واکشید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

ای ز مژگان تو در چشم گلستان خارها

گل ز سودای رخت افتاده در بازارها

هر سحرگه کیمیای سرخ رویی می زند

آفتاب رحمت عام تو بر دیوارها

اهل تقوی هر سحر در قلزم خون می کشند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

ای زبون در حلقه زنجیر زلفت شیرها

سر به صحرا داده چشم خوشت نخجیرها

شوق احرام زمین بوس تو هر شب می کند

سنبلستان خاک را از طره شبگیرها

می کند باد صبا هر روز پیش از آفتاب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

ای ترا در سینه هر ذره پنهان رازها

در میان مهر خاموشی گره آوازها

در تلاش جستجویت سر به هم آورده اند

مقطع انجام ها و مطلع آغازها

در زمین بوس جلالت، طایران قدس را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

ای ره خوابیده را از نقش پایت بال‌ها

از خرامت عالم آسوده را زلزال‌ها

دل که از نقش تمنا در جوانی ساده بود

شد ز پیری عنکبوت رشته آمال‌ها

محو و اثبات جهان در عالم حیرت یکی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

تا ز چشم شوخ او در گردش آمد جام‌ها

چون رم آهو بیابانی شدند آرام‌ها

دلبری را زلف او در دور خط از سر گرفت

می‌شود از خاک افزون حرص چشم دام‌ها

خام کرد آن آتشین‌رو آرزوهای مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

پخته می‌گردند از سودای زلفش خام‌ها

این ره باریک، رهرو را دهد اندام‌ها

این غزالی را که من صیاد او گردیده‌ام

چشم حسرت می‌شود در رهگذارش دام‌ها

قاصد بی‌رحم اگر از خود نسازد حرف را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

ای در آتش از گل روی تو نعل لاله‌ها

ماه رخسار ترا از حلقه خط هاله‌ها

من که صد خونین جگر را داغ می‌دادم به طرح

می‌کنم دریوزه داغ این زمان از لاله‌ها

ناله سوزان اگر از دل چنین آید به لب

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۳۵
۳۳۶
۳۳۷
۳۳۸
۳۳۹
۶۹۹
sunny dark_mode