گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲ - در حماسه و نکوهش حسودان و سخنی در حکمت

 

هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون می‌برم

عالمی از عالم وحدت به کف می‌آورم

تخت و خاتم نی و کوس رب هب‌لی می‌زنم

طور آتش نی و در اوج انا الله می‌پرم

هرچه نقش نفس می‌بینم به دریا می‌دهم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳ - مطلع دوم

 

من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم

کافرم گر هست تاج آفرینش بر سرم

جسم بی‌اصلم طلسمم خوان نه حی ناطقم

اسم بی‌ذاتم ز بادم دان نه نقش آزرم

از صفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - خاقانی درجواب ابوالفضایل احمد سیمگر گوید

 

الامان ای دل که وحشت زحمت آورد الامان

بر کران شو زین مغیلانگاه غولان بر کران

برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی

درگذر زین خشک‌سال آفت اینک گلستان

جان یوسف زاد را کازاد کرد حضرت است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۵ - در مرثیهٔ قدوة الحکماء کافی‌الدین عم خویش

 

خرمی در جوهر عالم نخواهی یافتن

مردمی در گوهر آدم نخواهی یافتن

روی در دیوار عزلت کن، در هم دم مزن

کاندرین غم‌خانه کس همدم نخواهی یافتن

تا درون چار طاق خیمهٔ پیروزه‌ای

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - در شکایت و عزلت و حبس و تخلص به نعت پیغمبر اکرم

 

صبح‌دم چون کله بندد آه دود آسای من

چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من

مجلس غم ساخته است و من چو بید سوخته

تا به من راوق کند مژگان می پالای من

رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۹ - در مدح ابوالمظفر شروان شاه

 

کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش از این

دامن تر بردن آنجا برنتابد بیش از این

در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است

کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این

بر امید کشتن اندر پای وصلش زنده‌ام

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - در مدح ابو المظفر شروان شاه اخستان بن منوچهر

 

صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته

نعره‌هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته

صبح پیش از وقتشان عید از درون برخاسته

مرغ پیش از وجدشان شور از نهان انگیخته

روزه پا اندر رکاب، ایشان به استقبال عید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - مطلع دوم

 

ماه نو دیدی حمایل ز آسمان انگیخته

اختران تعویذ سیمین بی‌کران انگیخته

شب ز انجم گرد بر گرد حمایل طفل‌وار

سیمهای قل هواللهی عیان انگیخته

صحف مینا را ده آیت‌ها گزارش کرده شب

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵ - مطلع سوم

 

این تویی کز غمزه غوغا در جهان انگیخته

نیزه بالا خون بدان مشکین سنان انگیخته

نقش زلفت بر رخ و نقش رخت در چشم من

بوستان از ابر و ابر از بوستان انگیخته

پرنیان خویی و دیباروی و از بخت من است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۷ - مطلع دوم

 

ای در دل سودائیان، از غمزه غوغا داشته

من کشتهٔ غوغائیان، دل مست سودا داشته

جان خاک نعل مرکبت وز آب طوق غبغبت

در آتش موسی لبت، باد مسیحا داشته

دلهای خون‌آلود بین، بر خاک راهت بوسه چین

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۸ - مطلع سوم

 

این آتشین کاسه نگر، دولاب مینا داشته

از آب کوثر کاسه‌تر و آهنگ دریا داشته

در دلو نور افشان شده، ز آنجا به ماهی دان شده

ماهی از او بریان شده یک ماهه نعما داشته

ماهی و قرص خور بهم حوت است و یونس در شکم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۳ - این قصیدهٔ را تحفة الحرمین و تفاحة الثقلین خوانند در کعبهٔ معظمه انشاد کرده و پیش حظیرهٔ مقدس پیغمبر اکرم به عرض و اتمام آورده است

 

صبح خیزان بین به صدر کعبه مهمان آمده

جان عالم دیده و در عالم جان آمده

آستان خاص سلطان سلاطین داده بوس

پس به بار عام پیش صفهٔ مهمان آمده

کعبه برکرده عرب‌وار آتشی کز نور آن

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۴ - مطلع دوم در وداع کعبه

 

الوداع ای کعبه کاینک وقت هجران آمده

دل تنوری گشته و زو دیده طوفان آمده

الوداع ای کعبه کاینک مست راوق گشته خاک

زانکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده

الوداع ای کعبه کاینک هفته‌ای در خدمتت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۰ - در مرثیهٔ قدوة الحکما کافی الدین عم خود

 

گر به قدر سوزش دل چشم من بگریستی

بر دل من مرغ و ماهی تن به تن بگریستی

صد هزاران دیده بایستی دل ریش مرا

تا به هر یک خویشتن بر خویشتن بگریستی

دیده‌های بخت من بیدار بایستی کنون

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - در مرثیهٔ وحید الدین شروانی

 

جان سگ دارم به سختی ورنه سگ‌جان بودمی

از فغان زار چون سگ هم فرو ناسودمی

ورنه جانم آهنین بودی به آه آتشین

دیده چون پالونهٔ آهن فرو پالودمی

آه جان فرسا اگر در سینه نشکستی مرا

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در مدح امام الشارع وحید الدین ابو المفاخر عثمان پسر کافی الدین عمر پسر عم و داماد خاقانی

 

آن نه روی است آنکه آشوب جهان است آنچنان

و آن نه زلف است آنکه دست آویز جان است آنچنان

زلف او زنجیر گردون است و بیدادی کند

گرچه او از بهر انصاف جهان است آنچنان

راست خواهی با من از هستی نشانی مانده نیست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - در بیان دوستی و دشمنی خلق

 

دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیا

آن زمان کاقبال بی‌ادبار بینی بر درت

تا تو دولت داری آن کت دوست‌تر دشمن‌تر است

ز آن که نتواند که بیند شاهدِ خود در برت

پس چو دولت روی برتابد تو را از هر که هست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸

 

دوستکانی داد شاهم جام دریا شکل و من

خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست

هر که در دریا رود گر قی کند عذرش نهند

آنکه دریا شد در او گر قی کند معذور است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵

 

مرغکی را وقت کشتن می‌دوانید ابلهی

گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است

ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار

می‌دواند وین دویدن را فذلک کشتن است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - در هنگام زیارت مدینهٔ منوره گفته و در آن خاک نهفته است

 

ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشر

بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد

گر زبان او جنابت داشت از هر جانبی

آن جنابت برگرفت اشکی که طوفان تازه کرد

چون زبان او به هفتاد آب خجلت شسته گشت

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode