گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود

قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود

گر روا باشد که لالستان بود بالای سرو

بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود

دل چو گوی و پشت چون چوگان بود عشاق را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود

کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود

این منم زاری که از عشق بتان شیدا شدم

آری اندر عاشقی زاری و شیدایی بود

ای نگارین چند فرمایی شکیبایی مرا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود

قطره‌ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود

گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی

روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود

ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد

ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی

محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد

هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دوش ما را در خراباتی شب معراج بود

آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود

بر امید وصل ما را ملک بود و مال بود

از صفای وقت ما را تخت بود و تاج بود

عشق ما تحقیق بود و شرب ما تسلیم بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید

مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید

نامه آن نامه‌ست کاکنون عاشقی خواهد نوشت

پرده آن پرده‌ست کاکنون عاشقی خواهد درید

دلبران را جان همی بر روی او باید فشاند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار

خوش‌لب و شیرین‌زبان خوش‌عیش و خوش‌گفتار دار

یار معنی‌دار باید خاصه اندر دوستی

تا توانی دوستی با یار معنی‌دار دار

از عزیزی گر نخواهی تا به خواری اوفتی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی‌خمار

تا زمانی می خوریم از دست ساقی بی‌شمار

از نشاط آنکه دایم در سرم مستی بوَد

عمرهای خوش بگذرانم بر امید غمگسار

هست خوش باشد کسی را کاو ز خود باشد بری

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار

هین که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار

روی تو در هر دلی افروخته شمع و چراغ

زلف تو در هر تنی جان سوخته پروانه‌وار

هر کجا بوییست خطت تاخته آنجا سپاه

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

صبح پیروزی برآمد زود بر خیز ای پسر

خفتگان از خواب ناپاکی برانگیز ای پسر

مجلس ما از جمال خود برافروز ای غلام

می ز جام خسروانی در قدح ریز ای پسر

یک زمان با ما به خلوت می بخور خرم بزی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر

بر سر کویت خروشان ایستادیم ای پسر

زلف تو دام است و خالت دانه و ما ناگهان

بر امید دانه در دام اوفتادیم ای پسر

گاه با چشم و دل پر آتش و آب ای نگار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر

میر میران خوانمت یا شاه میدان ای پسر

آب حیوان داری اندر در و ور جان ای پسر

در و مرجان خوانمت یا آب حیوان ای پسر

باغ خندانی به عشرت ماه تابانی به لطف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر

پس به شوخی لب چرا خاموش داری ای پسر

در ره عشق تو ما را یار و مونس گفت تست

زان بگفتی از تو می‌خواهم یاری ای پسر

دیر زی در شادکامی کز اثرهای لطیف

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر

جان ده اندر عشق و آنگه جان ستان را جان شمر

کفر و ایمان گر به صورت پیش تو حاضر شوند

دستگاه کفر بیش از مایهٔ ایمان شمر

ور نمی‌دانی که خود جانان چه باشد در صفا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

ای سنایی دل بدادی در پی دلدار باش

دامن او گیر و از هر دو جهان بیزار باش

دل به دست دلبر عیار دادن مر ترا

گر نبود از عمری اندر عشق او عیار باش

بر امید آنکه روزی بوس یابی از لبش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمّار باش

شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش

دین و دنیا جمله اندر باز و خود مفلس نشین

در صف ناراستان خود جمله مفلس‌وار باش

تا کی از ناموس و زرق و زهد و تسبیح و نماز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

بامدادان شاه خود را دیده‌ام بر مرکبش

مشک‌پاشان از دو زلف و بوسه‌باران از لبش

صدهزاران جسم و جان‌افشان و حیران از قفاش

از برای بوسه چیدن گرد سایهٔ مرکبش

خنجری در دست و «مَن یَرغَب»‌کنان عیاروار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش

راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش

چون نپاشی آب رحمت نار زحمت کم فروز

ور نباشی خاک معنی آب بی حاصل مباش

رافت یاران نباشی آفت ایشان مشو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

ای جهان‌افروز دلبر ای بت خورشیدفش

فتنهٔ عشاق شهری، شمسهٔ خوبان کش

گاه آن آمد که از وصل تو بستانیم داد

زین جهان حیله‌ساز و روزگار کینه‌کش

باده‌ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

تا به بستانم نشاندی بر بساط انبساط

ناگهانم در برآوردی و ماندی در بساط

برگشاد از قهر و لطف لشکر قهرت کمین

تا به دلها درنگون شد رایت انس و نشاط

من ز بهر دوستی را جان و دل کردم سبیل

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۲
sunny dark_mode