گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

شاهد گل باز زنگاری نقاب انداخته

بلبل دلداده را در اضطراب انداخته

نرگس و لاله به روی سبزه پنداری به خواب

مستی افتاده ز کف جام شراب انداخته

چادر کافوری خود را شکوفه شست و شوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

ای مرا از آتش سودای تو جان سوخته

پیرهن از تن تن از دل دل ز هجران سوخته

آتش دل بر زده از سینه چاکم علم

کهنه دلقم از گریبان تا به دامان سوخته

در میان آتش و آبم ز دیدار تو دور

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۴

 

چون هوای باغ با این شکل موزون کرده‌ای

از لب خندان درون غنچه را خون کرده‌ای

بر لب جو نیست این گل بل کز اندام چو گل

پیرهن را بر کنار جوی بیرون کرده‌ای

نیست هم در آب عکس گل که بهر شست و شوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۶

 

خوی خود را کرده ای چون روی و نیکو کرده ای

عشقبازان را به خوی نیک بدخو کرده ای

گرچه لاله در چمن آمد دورنگ و گل دوروی

هر دو را در عشق خود یکرنگ و یکرو کرده ای

تا فکندی چین در ابرو سجده نتوانم تو را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۴

 

چند باشم چشم بر در، گوش بر آواز پای

روزی از راه ترحم بر من بیدل درآی

گرچه برجا مانده ام در کنج هجر از ضعف تن

چون رسد آواز پایت برجهم بیخود ز جای

تا تو نگشادی در غمخانه ام نگشاد بخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

چون رخت بینم سر خویش از حیا پیش افکنی

وآتش محرومیم در سینه ریش افکنی

شهر پر غوغا شد از تو کاش چون آیی برون

دفع غوغا را نقابی بر رخ خویش افکنی

دست ده تا چینم آزارش به بوس ای جان که سنگ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

دیدمی دیدار آن دلدار رعنا کاشکی

دیده روشن کردمی زان روی زیبا کاشکی

خاطر اندر سایه طوبی نیاساید مرا

سایه کردی بر سرم آن سرو بالا کاشکی

گرچه امروز از جمال او نگشتم بهره مند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

مشک تر بر برگ گل سودی بلای جان شدی

کار جان چون ساختی غارتگر ایمان شدی

گرد لعل جانفزای خود فزودی خط سبز

خضر را رهبر به سوی چشمه حیوان شدی

می شکافی موی در سر ضمیر دیگران

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

ای ز غمهای تو با مردن برابر زندگی

ضربت تیغت پیاپی زندگی بر زندگی

چون ز بخت خود طمع دارم دوام وصل تو

می نگردد جاودان کس را میسر زندگی

با حضور تو چه نسبت صحبت اغیار را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۸

 

منزلی خوش خانه ای دلکش مقامی دلگشاست

ساقی گلچهره کو و مطرب خوشگو کجاست

تا دهد آن با خیال لعل جانان جام می

تا کند این بر سرود بزم شاه آهنگ راست

خسرو و غازی معز ملک و دین سلطان حسین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۹

 

این ملمع پیکر فیروزه رنگ زرنگار

چون فلک بی خشت و گل دارد بنایی استوار

لاژوردی ساخت خود را چرخ تا در وی برند

نقشبندان بر مکان لاژورد آن را به کار

نقش دیوار و درش گر بنگرد نقاش چین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

قبه بر کیوان رساند این کاخ گردون آستان

گو کلاه انداز ازین شادی زمین برآسمان

دورها می گشت در دل آرزویی چرخ را

تا نهاد این آرزو در دامن آخر زمان

بیت معمور از سپهر ای کاش می آمد فرو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

اینچنین عالی بنا در عرصه عالم کم است

کس نکرد اینسان بنایی تا بنای عالم است

تا پی بوسه به خاک آستانش لب نهند

پشت گردون زیر پای خاکبوسانش خم است

آب لطفش می چکد از سقف بر دیوار و در

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

کی بر این عشرت سرا خاطر نهد ارباب راز

زانکه از رنگ بقا خالیست این نقش مجاز

ساختند از بهر تو زین پیش منزل دیگران

ساز با آن وز برای دیگران منزل مساز

نام خود از دفتر صورت پرستان محو کن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

گر به گستاخی گرفتم بر زبان اوصاف شاه

حکم المأمور معذور مرا بس عذر خواه

طبع تیره فهم خیره عمر بر عزم رحیل

نیست شغلی زان ضروری تر که سازم زاد راه

می کنم تسوید شعر و شعر من بیهوده است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

خاک ازین عالی بنا بر کاخ گردون سرکشید

تا بنای عالم است اینسان عمارت کس ندید

بینمش پاک از سرشت آب و گل گویا خدای

همچو قصر خلدش از یک دانه گوهر آفرید

بین در و دیوارش از نقاش پر نقش لطیف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

زین مروح خانه بادی می وزد بس دلپذیر

برمشام جانت ای دل قوت جان زین بادگیر

زین معطر باد هرکس شمه ای چون گل شنید

می رود دامان پر از مشک و گریبان پر عبیر

بین مشبکها دراو هر سو به صد بند و گره

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴

 

آن شنیدستی که کناسی ز سرگین زیر بار

گفت شکر آن را که از عزت مرا سر برافراخت

بوالفضولی طعنه زد کای کار تو سرگین کشی

کی خردمند این هنر را مایه عزت شناخت

گفت کای نادان کدامین عز ازان افزون بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۹

 

یاد دارم از کهن پیری که در حمام گفت

کین سخن پرسید روزی کهتری از مهتری

چیست سر آنکه در حمام هرکس پا نهد

بر دل غمگین او بگشاید از شادی دری

گفت سرش آنکه با او نیست زاسباب جهان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

غافلی می گفت کای بنا بنای خانه ام

ساز محکم ور نه زانم غیر درد و غم چه سود

زیرکی بشنید گفتا چون بنای عمر ما

سخت سست آمد بنای آب و گل محکم چه سود

جامی
 
 
۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۹
sunny dark_mode