گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳۹

 

بسکه ‌گردید آبیار ما ز پا افتادگی

سبز شد آخر چو بید از وضع ما افتادگی

می‌توان از طینت ما هم رعونت خواستن

گر برآید از طلسم نقش پا افتادگی

عمرها چون اشک‌کنج راحتی می‌خواستم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۰

 

سجده بنیادی بساز ای جبهه با افتادگی

سایه را نتوان ز خود کردن جدا افتادگی

از شعاع مهر یکسر خاکساری می‌چکد

بر جبین چرخ هم خطی‌ست با افتادگی

سجده را در خاک راهش ‌گر عروج آبروست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۱

 

کرد شبنم را به خورشید آشنا افتادگی

قطره را شد سوی دریا رهنما افتادگی

راحت روی زمین زیر نگین ناز توست

گر چو نقش پا توانی ساخت با افتادگی

بی‌نیازی نیست ناز غیرت آهنگان عشق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۳

 

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی

بر حریفان مرگ دشوارست بر من زندگی

با چنین دردی ‌که باید زیست دور از دوستان

به‌ که نپسندد قضا برهیچ دشمن زندگی

کاش در کنج عدم بی درد سر می‌سوختم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۹

 

باز آمد در چمن یاد از صفیر بلبلی

رنگ‌گل‌، طرف عذاری بوی‌سنبل‌کاکلی

سرنگون فکر چون مینای خالی سوختم

مصرع موزون نکردم درزمین قلقلی

لاله وارم دل به حسرت سوخت اماگل نکرد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۴

 

دیده‌ای داریم محو انتظار مقدمی

یارب این آیینه را زان ‌گل حضور شبنمی

آنکه در یکتاییش وهم دویی را بار نیست

چون ‌کنم یادش مقابل می‌شوم با عالمی

گریه‌گو خجلت ‌فروشیهای عرض درد اوست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۱

 

زین گلستان نیستم محتاج دامن چیدنی

می‌برد چون رنگم آخر بی‌قدم‌ گردیدنی

از ندامت‌کاری ذوق طرب غافل نی‌ام

صدگریبان می‌درد بوی گل از بالیدنی

عمرها بر خوبش بالد شیشه تا خالی شود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۳

 

در دلی اما به قصد اشکم افسون می‌کنی

سر ز جیب صد هزار آیینه بیرون می‌کنی

جز تغافلهای نازت دستگاه ناله چیست

مصرع چندی‌ که من دارم تو موزون می‌کنی

با حنا ربطی ندارد اشک استغنای ناز

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۵

 

محو بودم هر چه دیدم دوش دانستم تویی

گر همه مژگان ‌گشود آغوش دانستم تویی

حرف غیرت راه می‌زد از هجوم ما و من

بر در دل تا نهادم ‌گوش دانستم تویی

مشت خاک و اینهمه سامان ناز اعجاز کیست

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۳۸
۳۹
۴۰
sunny dark_mode