گنجور

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳

 

در میان صومعه سالوس پر دعوی منم

خرقه‌پوش جوفروش خالی از معنی منم

بت‌پرست صورتی در خانهٔ مکر و حیل

با منات و با سواع و لات و با عزی منم

می‌زنم لاف از رجولیت ز بی‌شرمی ولیک

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴

 

باد گلبوی سحر خوش می‌وزد خیز ای ندیم

بس که خواهد رفت بر بالای خاک ما نسیم

ای که در دنیا نرفتی بر صراط مستقیم

در قیامت بر صراطت جای تشویش است و بیم

قلب زر اندوده نستانند در بازار حشر

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵

 

ما امید از طاعت و چشم از ثواب افکنده‌ایم

سایهٔ سیمرغ همت بر خراب افکنده‌ایم

گر به طوفان می‌سپارد یا به ساحل می‌برد

دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده‌ایم

محتسب گر فاسقان را نهی منکر می‌کند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶

 

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم

با خرابات آشناییم از خرد بیگانه‌ایم

خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع‌وار

هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانه‌ایم

اهل دانش را در این گفتار با ما کار نیست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن

با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن

آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن

توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن

اسب در میدان رسوایی جهانم مردوار

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷

 

آستین بر روی و نقشی در میان افکنده‌ای

خویشتن پنهان و شوری در جهان افکنده‌ای

همچنان در غنچه و آشوب استیلای عشق

در نهاد بلبل فریاد خوان افکنده‌ای

هر یکی نادیده از رویت نشانی می‌دهند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مراثی » در زوال خلافت بنی‌عباس

 

آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین

بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین

ای محمد گر قیامت می‌برآری سر ز خاک

سر برآور وین قیامت در میان خلق بین

نازنینان حرم را خون خلق بی‌دریغ

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۳

 

ای مسلمانان فغان زان نرگس جادو فریب

کو به یک ره برد از من صبر و آرام و شکیب

رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال

چون کمان چاچیان ابروی دارد پرعتیب

از عجایبهای عالم سی و دو چیز عجیب

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۸

 

می‌روم با درد و حسرت از دیارت خیر باد

می‌گذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد

سر ز پیشت برنمی‌آرم ز دستور طلب

شرم می‌دارم ز روی گلعذارت خیر باد

هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

خواست تا عیبم کند پروردهٔ بیگانگان

لاغری بر من گرفت آن کز گدایی فربهست

گرچه درویشم بحمدالله مخنث نیستم

شیر اگر مفلوج باشد همچنان از سگ بهست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

ای بلند اختر خدایت عمر جاویدان دهاد

وآنچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد

جاودان نفس شریفت بندهٔ فرمان حق

بعد از آن بر جملهٔ فرماندهان فرمان دهاد

من بدانم دولت عقبی به نان دادن درست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت

آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟

کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم

فی‌المثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷۶

 

دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست

شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد

صد هزاران خیط یکتو را نباشد قوتی

چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۷

 

ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش

مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش

پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست

یا مکن، یا چون حراست می‌کنی بیدار باش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۸

 

پادشاهان پاسبانانند مر درویش را

پند پیران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش

چون کمند انداخت دزد و رخت مسکینی ببرد

پاسبان خفته خواهی باش و خواهی گو مباش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۵

 

گر بدانستی که خواهد مرد ناگه در میان

جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن

خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت

تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۳۸

 

سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود

گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴۶

 

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش

ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳

 

آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من

آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری

کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی می‌کند

روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴

 

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است

تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است

سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode