گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۱ - غائلهٔ گیلان

 

شد به اقبال شهنشه ختم کار جنگلی

جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلی

دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد

دولت دزدی بلی باشد بدین مستعجلی

هرچه ابر انبوه باشد زود گردد منتشر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۲ - به یاد صحبت اخوان و اطاق آفتاب روی تهران

 

روزگار آشفتگی دارد بسر، کو همدمی

تا ز فیض صحبتش خاطر بیاساید دمی

آتش و ابر و دم و دودست پیدا در افق

کو مقامی امن و جایی محرم و دود و دمی‌؟

از خدا خواهم اطاق قبلی و یاری سه چار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۲ - آزرم

 

ای برادر، تا توانی گیر با آزرم‌ خوی

مرد بی‌آزرم باشد چون زن بسیار شوی

غیرت و صدق و امانت‌، کاین سه اصل مردمیست

اصلشان ز آزرم خیزد، گیر با آزرم‌خوی

هرکه در پیش کسان آزرم خود بر خاک ریخت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۴ - نفرین به انگلستان

 

انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی

ز آسیا آواره گردی وز اروپا، پا شوی

چشم‌پوشی با دل صد پاره از سودان و مصر

وز بویر و کاپ، دل برکنده و در وا شوی

باکلاه بام خورده با لباس مندرس

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

بر دل من گشت عشق نیکوان فرمان‌روا

اشک سرخ من دلیل و رنگ زرد من گوا

نیستی رنگم چنین و نیستی اشکم چنان

گر بر این دل نیستی عشق بتان فرمانروا

تا شدم با مهر آن نامهربان دلبر، قرین

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

دوست می‌دارم من این نوروز فرخ‌فال را

تاکنم نو بر جبین خوبرویان سال را

خواهی ار با فال میمون بگذرد روز تو خوش

برگشا هر صبحدم از دفترگل فال را

عاشقا ز آه سحر غافل مشو کاین ابر فیض

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

خامشی جُستم که حاسد مرده پندارد مرا

وز سر رشگ و حسدکمتر بیازارد مرا

زنده درگور سکوتم من‌، مگر زین بیشتر

روزگار مرده‌پرور خوار نشمارد مرا

مردمان از چشم بد ترسند و من از چشم خوب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

سیل خون‌آلود اشکم بی‌خبر گیرد تو را

خون مردم‌، آخر ای بیدادگر، گیرد تو را

ای شکرلب‌، آب چشمم نیک دریابد تو را

وی قصب‌پوش آتش دل زود درگیرد تو را

ور گریزی زین دو طوفان چون پری بر آسمان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

تا به گل هر لحظه بلبل را فغانی دیگراست

هر طرف از شهرت گل داستانی دیگر است

عشق بلبل جلوهٔ گل را نمایان کرد و بس

ورنه گل را درگلستان دوستانی دیگر است

بانگ عشاق وطن غالب زروی درد نیست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

غم‌مخور جانا در این‌عالم که عالم هیچ نیست

نیست‌هستی‌جز دمی‌ناچیز و آن‌دم‌هیچ‌نیست

گر به‌واقع بنگری بینی که ملک لایزال

ابتدا و انتهای هر دو عالم هیچ نیست

بر سر یک مشت خاک اندر فضای بی‌کنار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

قدرت شاهان ز تسلیم فقیران بیش نیست

قصر سلطان امن‌تر ازکلبهٔ درویش نیست‌

طاهر آن دامان کزو دست امیدی دور نه

قادر آن سلطان کزو قلب فقیری ریش نیست

گر ز خون من نگین شاه رنگین می‌شود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

در مَسیلِ مَسکَنَت خُفتیم و چندی برگذشت

سر ز جا برداشتیم اکنون که آب از سر گذشت

تیغ بر سر خورده فرهادا برآور سر ز خواب

کآفتاب از تیغ کوه بیستون اندر گذشت

اهرمن مُلکِ سلیمانِ پیمبر غصب کرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

گفتمش‌هنگام‌وصل است ای بت‌فرخار، گفت‌:

باش اکنون تا برآید، گفتم‌: ازگل خار، گفت‌:

جانت اندر هجر، گفتم‌: جان پی ایثار تست

گرچه هست این هدیه در نزد تو بی‌مقدار، گفت‌:

عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست‌؟

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد

خلق را از طرّه‌ات آشفته‌تر خواهیم کرد

اول از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواست

پس جهانی را ز شوقت پر شرر خواهیم کرد

جان اگر باید به کوی ات نقد جان خواهیم داد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

درغمش هرشب به گردون پیک آهم می‌رسد

صبرکن ای دل شبی آخر به ما هم می‌رسد

شام تاربک غمش راگر سحرکردم چه سود

کزپس آن نوبت روز سیاهم می‌رسد

صبرکن گر سوختی ای دل ز آزار رقیب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

خوبرویان یار را در عین یاری می‌کشند

دوستداران را به جرم دوستداری می‌کشند

مرغ وحشی چون نمی‌افتد به دست کودکان

مرغ دست‌آموز را با زجر و خواری می‌کشند

شاهدان دیر جوش از دوستان باوفا

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

ای مصور نقش آن سرّ نهانش را بکش

موشکافی‌ها کن و موی میانش را بکش

سیل اشگ از جویبار دیده اول کن روان

زان سپس آن قد چون سرو روانش را بکش

گرز موی خامه شنگرفی جهد بر صفحه‌، زان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

باز پیمان بست دل با دلبری پیمان گسل

سحر چشمش‌ چشم‌بند و بند زلفش‌ جان‌گسل

دوست کش‌،‌ بیگانه‌پرور، دیرجوش و زودرنج

سست‌پیمان،‌ سخت‌دل‌،‌ مشکل‌پسند،‌ آسان‌گسل

در نگاه تند چون قاتل ز مجرم جان‌ ستان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن

در جهان گریاندن آسانست اشکی پاک کن

گر نسیم فیض خواهی از گلستان وجود

یک سحر چون گل به عشق او گریبان چاک کن

هرکه بار او سبکتر راه او نزدیکتر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

غمزه‌ات خونریزتر یا دیدهٔ خونبار من

طره‌ات آشفته‌تر یا خاطر افکار من

لعل جانان سرخ‌تر یا لاله یا می یا عقیق

مه نکوتر یا پری یا حور یا دلدار من

کام عاشق تلخ‌تر یا صبر یا گفتار تو

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode