گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

هر قدم کاندر راه آن سرو خرامان برگرفت

دیده خاک راه او دامان به دامان برگرفت

سر به صد زاری نهادم بارها بر پای او

کافرم گر هیچگاه آن نامسلمان برگرفت

جان به پنهانی ز ما بر بود و پیدا هم نکرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

روزگاری شد که دل با داغ هجران خو گرفت

از نصیحت باز کی گردد دلی کان خو گرفت

مشکل است آزاد بودن، دل که با دلبر نشست

مردنست، از تن، جدایی دل که با جان خو گرفت

عقل بیرون شد ز من، پرسیدمش کین چیست، گفت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

سرو به دید آن قد و رعنایی ازان بالا گرفت

در چمنها لاجرم کارش ازان بالا گرفت

با قدش نسبت ندارد قامت سرو بلند

راست می گوییم و بر ما نیست این کس را گرفت

جز حدیث تیر او در دل نمی آید مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

باز جانا، آتش شوق تو در جان جا گرفت

خانه صبر از غمت سر تا به سر سودا گرفت

سرو نازم رقص رقصان دی درآمد در سماع

حلقه حلقه عاشقان را جان و دل یغما گرفت

آتش سینه اگر چه مدتی می سوخته ست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

آفت دین مسلمانی جز آن عیار نیست

تشنه خون مسلمانان جز آن خونخوار نیست

ما و عشق یار اگر در قبله و در بتکده

عاشقان دوست را با کفر و ایمان کار نیست

یک قدم بر جان خود نه یک قدم بر دو جهان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

ای که بی خاک درت در دیده من نور نیست

گر مثل جان می رود، ترک توام مقدور نیست

روزی اندر کوی خودبینی قیامت خواسته

زانکه آه دردمندان کم ز نفخ صور نیست

رخ چه پوشی چون حدیث حسن تو پنهان نماند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

ماه تابانست و همچون روی تو تابنده نیست

ابر بارانست و همچون چشم من بارنده نیست

پیش رفتارت نیاید راه کبکم در نظر

گر رونده هست، لیکن همچو تو آینده نیست

حور بسیار است، دل بردن نیارد همچو تو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

چون به گیتی هر چه می آید، روان خواهد گذشت

خرم آن کس کو نکو نام از جهان خواهد گذشت

ناوک گردون که آید از همه نظاره کن

کز کیان بگذشت تا نیز از کیان خواهد گذشت

جز ز یک کس نگذرد یک تیر بین در کیش چرخ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

دیدمش امروز و شب در دل کنون خواهد گذشت

باز تا شب بر من بیچاره چون خواهد گذشت

گفتیم جان در میان کن، زو ببر دل، چون برم

کو میان جان شبی صد ره فزون خواهد گذشت

امشب، ای جان کهن، بیرون گذر بیگانه وار

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

با غمش خو کردم امشب، گر چه در زاری گذشت

یاد می کردم ازان شبها که در یاری گذشت

خواب هم ناید گهی تا دیدمی وقتی، مگر

زان شب فرخ که با یارم به بیداری گذشت

بر درش سودم همه شب دیده و چشم مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

چون گذر بر خاک داری بر سرت این باد چیست

چون ز گل بنیاد داری دل بر این بنیاد چیست

کار چون تقدیر دارد ز اختران رنجش چراست

چون کند سلطان سیاست ناله از جلاد چیست

یاسمینها چون همه رخسار و زلف نیکوانست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

یار اگر برگشت در تیمار بودن هم خوش است

ور شکیبایی بود بی یار بودن هم خوش است

عزتی گر نیست ما را نزد خوبان، عیب نیست

عاشقان را پیش خوبان خوار بودن هم خوش است

جنگهای او خوش است ار آشتی را جا بود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

یار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت

زهره ام کرد آب و تیمار من در هم نداشت

گریه ها کردم که خون شد سنگ خارا را جگر

سنگدل یارم که چشمش قطره زان نم نداشت

ماجرای درد خود بر روی او صد بار پیش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

رفت یار و آرزوی او ز جان من نرفت

نقش او از پیش چشم خون فشان من نرفت

کی به هجرانش چو جان مستمند من نسوخت

کس به دنبالش به جز اشک روان من نرفت

من بدان بودم که پایش گیرم و میرم به دست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

آن سوار کج کله کز ناز سلطان من است

بس خرابی ها کز او، در جان ویران من است

خون من در گردنم، کامروز دیدم روی او

چنگ من فردای محشر هم به دامان من است

هر که در جا حور دارد، خانه پندارد بهشت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

سرو بستان ملاحت قامت رعنای تست

نور چشم عاشقان خسته خاک پای تست

من نه تنها گشته ام شیدای دردت جان من

هر که را جان و دل و دینی بود شیدای تست

نیر اعظم که لاف از قرب عیسی می زند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

خرم آن چشمی که هر روزش نظر بر روی تست

شادی آن دل که هر دم در دماغش بوی تست

من ز تنهایی به خون غرق و تو پهلوی کسان

خون من در گردن آن کس که در پهلوی تست

کشتیم زان زلف و رخ کارایش آن را مدام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

آن که زلف و عارض او غیرت روز و شب است

جان من از مهر و ماه روش هر دم در تب است

رشک عناب است یا خود پسته خندان او

سیب سیمین است خود یا آن ترنج غبغب است

باز ابر چشم من بسیار باران شد، مگر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

دل ز انعامت، مها، با التفاتی قانع است

دیده در ماهی اگر بیند، رخت خوش طالع است

گر برفت از شوق رویت دل ز دستم، باک نیست

دل برفت و جان برفت و عقل و دین خوش قانع است

نقطه خالش به رخ منشور حسن است و نشانست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

شربت وصلت نجویم کار من خون خوردن ست

من خوشم تو مرهم آنجاها رسان کازردنست

جان من از مایه غمهای تو پرورده شد

خلق غم گویند و نزد بنده جان پروردنست

کشتن من بر رقیب انداز و خود رنجه مشو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱
sunny dark_mode