گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

عاشق روی تو از کوی تو ناید در بهشت

نزد عاشق فخر دارد خاک کویت بر بهشت

عاشق عالی نظر آنست که کو بیند بچشم

روی تو امروز در دنیا و فردا در بهشت

وقت دیدار تو با درویش، شرکت کی بود

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

یار دل بر بود و از من روی پنهان کرد و رفت

ای گل خندان مرا چون ابر گریان کرد و رفت

تا به زنجیر کسی سر درنیارد بعد از این

حلقه‌ای از زلف خود در گردن جان کرد و رفت

یوسف خندان که رویش ملک مصر حسن داشت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

از سر صدق ارکسی بر آستانت سر نهاد

تخت بختش پای برکرسی هفت اختر نهاد

حبذا آن عاشق سیار کز صدق طلب

گرد هردر گشت وپیش آستانت سر نهاد

در مقامات ارچه عاشق را مددها کرد عقل

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

گشت گرد عالم وبر آستانت سر نهاد

دل که تخت خود بر از کرسی هفت اختر نهاد

کشور عشق از حوادث ایمن آمد زآن دلم

پشت برآفاق کرد ورو بدین کشور نهاد

ازخواص خانه تست آنکه دراول قدم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

در دل از عشق کسی گر خار خارت اوفتد

قصه درد دل من استوارت اوفتد

توچنین آزاد و فارغ غافلی از کار من

باش تا با چون خودی زین نوع کارت اوفتد

باد عشق اریک نفس بر خرمن عقلت وزد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

گرترا بی عشق ازین سان زندگانی بگذرد

وینچنین بی حاصل ایام جوانی بگذرد

زآن همی ترسم که با صد تیرگی مانند سیل

در جهان خاکت آب زندگانی بگذرد

ازجهان عشق مگذر چون رسی آنجا ازآنک

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

دلبرا اندوه عشقت شادی جان آورد

بهر بیماری دل درد تو درمان آورد

هر نفس در کوی عشقت روی یوسف حسن تو

صدچو من یعقوب را در بیت احزان آورد

سالها محزون نشینیم از پی آن تا بشیر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

فتنه خفته ز چشم مست تو بیدار شد

خاصه آن ساعت که زلفت نیز با او یار شد

در شب هجرت ببینم روز وصلت را بخواب

گر تواند بخت خواب آلود من بیدار شد

روزگاری ناکشیده محنت هجران تو

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

مقبل آن قومی که با تو عشق دعوی کرده اند

وز دو عالم قصد آن درگاه اعلی کرده اند

روضه مأوی نمی خواهند و نخلستان خلد

بینوایانی که در کوی تو مأوی کرده اند

زندگی تن چو جان را مانع است از روی تو

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

عاشقان روی یار از وصل و هجران فارغند

مخلصان دین عشق از کفر و ایمان فارغند

اختیار از دل برون و دل برون از اختیار

بر سر کوی رضا از وصل و هجران فارغند

دوزخ و جنت اگرچه مایه خوف و رجاست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

نام تو گر بر زبان رانم زبانم خوش شود

چون زبان از تو سخن گوید دهانم خوش شود

گر لبم بر لب نهی چون کوزه ای شیرین چو جان

در تن همچو سبو آب روانم خوش شود

ای طبیب عاشق از دارالشفای وصل خود

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

هردم از عشق تو حال من دگرگون می‌شود

وز غمت ای دل‌ستان جان را جگر خون می‌شود

آن عجب نبود که شوریده شوم دیوانه‌وار

عاقل از عشق تو گر لیلی‌ست مجنون می‌شود

دوستدار عاشقان تو هم از عشاق تست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

عشق هرجا رو نماید کفرها دین می شود

ور تو روی ازوی بتابی مهرها کین می شود

از حریم وقت او بیرون بود اسلام وکفر

آن قلندروش که اورا عشق تو دین می شود

تخت دولت می نهد در هند دین احمدی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

شکر اندر پسته پنهان وآب حیوان در شکر

لاله بر خورشید آن مه دارد وگل بر قمر

قوت دل در غم او چون شفا در انگبین

راحت جان در لب او چون حلاوت در شکر

روی معنی دار او از دانه خالش کند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

ای لبت نوشین زمن نیش فراقت دور دار

وز شراب وصل خود جان مرا مخمور دار

نسخه الله نوری زآن رخ از مصباح عشق

ای چراغ جان مرا مشکاة دل پرنور دار

از عطاهای ید اللهی بدست خود بنه

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

ای صبا لطفی بکن حالم به جانان عرضه دار

قصه درد دلم بشنو بدان جان عرضه دار

گرچه با هم نسبتی نبود نیاز و ناز را

رو نیاز من به پیش ناز جانان عرضه دار

ذکر قطره نزد آن دریای پر در تازه کن

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

دوش ما را از سعادت بود جانان در کنار

دل برون رفت از میان چون آمد آن جان در کنار

ترک جان کن تا بیاید با تو جانان در میان

هر دو نتوانی گرفتن جان و جانان در کنار

بود امشب مجلس ما را و ما را تا به روز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

سوی صحرا شو دمی ای دوست با ما در بهار

چون رخ گل خوب باشد روی صحرا در بهار

ما چو بی برگیم چون بلبل ز گلبن در خزان

با نوای نیکویی دوری تو از ما در بهار

آشکارا می کنم بویی ازو رنگی ز تو

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

ای دل وجانم شده سلطان عشقت را سریر

از چنان سلطان بود این مملکت را ناگزیر

در سرم سودای تو چون آفتابی بر فلک

در دلم اندوه تو چون پادشاهی بر سریر

چون توانگر سیر باشد بر سر کویت گدا

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

ای دل ارزنده بعشقی منت جان برمگیر

همچو مردان ترک کن دل را زجانان برمگیر

عشق چون در دل بود جان و جهان را ترک کن

آب حیوان زاد داری بهر ره نان بر مگیر

گر نعیم هر دو عالم یا بی اندر آستین

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode