وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
قدر اهل درد صاحب درد میداند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد، میداند که چیست
هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، میداند که چیست
رنج آنهایی که تخم آرزویی کشتهاند
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
خندهات برما و بر داغ دل درمانده چیست
گریهات بر حال ماگر نیست باری خنده چیست
از قدح نوشیدن پنهانیش با دیگران
گر نمیداند که آگاهم چنین شرمنده چیست
از نکو خواهیست با او پند مهرآمیز من
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
کس به بزم دلبران از دور گردان پیش نیست
قرب نزدیکان مجلس حرف و صوتی بیش نیست
در صلات عاشقان دوری و تنهاییست رکن
گو قضا کن طاعت خود هر که اینش کیش نیست
ما نکو دانیم طور حسن دور افتاده دوست
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
طایر بستان پرستم لیکنم پر باز نیست
گلشنم نزدیک اما رخصت پرواز نیست
در قفس گر ماند بلبل باغ عیشت تازه باد
رونق گلزار از مرغ نواپرداز نیست
دهشتم در سنگلاخ هجر فرماید درنگ
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
مینماید چند روزی شد که آزاریت هست
غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست
چونی از شاخ گلت رنگی و بویی میرسد
یا به این خوش میکنی خاطر که گلزاریت هست
در گلستانی چو شاخ گل نمیجنبی ز جا
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست
گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست
صبر در میبندند اما نیستم ایمن ز شوق
خانهٔ پر رخنهٔ کوتاه دیواریم هست
گر شود ناچار و دندان بر جگر باید نهاد
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
میتوانم بود بی تو تابِ تنهاییم هست
امتحانِ صبرِ خود کردم شکیباییم هست
حفظِ ناموسِ تو منظور است میدانی تو هم
ورنه صد تقریبِ خوب از بهرِ رسواییم هست
سویِ تو گویم نخواهد آمد اما میشنو
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
از پیِ بهبودِ دردِ ما دوا سودی نداشت
هرکه شد بیمارِ دردِ عشق بهبودی نداشت
بود روزی آن عنایتها که با ما مینمود
خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت
دوش کـآمد با رقیبان مست و خنجر میکشید
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵
ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت
فتنه پاکوبان شود هنگام ابرش جستنت
لاله آتشناک رویاند ز آب و خاک دشت
ز آب خوی رخساره از گرد سواری شستنت
پیش دست و قبضهات میرم که خوش مردم کش است
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
هرگزم یارب از آن دیدار مهجوری مباد
این نگاه دور را از روی او دوری مباد
من کجا و رخصت آن بزم؟ دانم جای خویش
دیگران هم رخصت ار خواهند دستوری مباد
هر مرض کز عشق پیش آمد علاجش بر منست
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
دوشم از آغاز شب جا ، بر در جانانه بود
تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود
دی که می آمد ز جولانگاه شوخی مست ناز
نرگسش بر گوشهٔ دستار خوش ترکانه بود
بهر آن نا آشنا میرم که فرد از همرهان
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
ماه من گفتم که با من مهربان باشد، نبود
مرهم جان من آزرده جان باشد، نبود
از میان بی موجبی خنجر به خون من کشید
اینکه اندک گفتگویی در میان باشد ، نبود
بر دلم سد کوه غم از سرگرانیهای او
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
آنچه کردی ، آنچه گفتی غایت مطلوب بود
هر چه گفتی خوب گفتی هر چه کردی خوب بود
من چرا در عشق اندیشم ز سنگ طعن غیر
آنکه مجنون بود اینش در جهان سرکوب بود
چند گویی قصهٔ ایوب و صبر او بس است
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
بود آن وقتی که دشنام تو خاطر خواه بود
بنده بودیم و زبان ماجرا کوتاه بود
حق یاریهای سابق گر نبستی راه نطق
درجواب این که گفتی نکتهای در راه بود
پیش ازینم جان فزودی لذت دشنام او
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵
دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود
تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود
رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم
دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود
رسم این میباشد ای دیر آشنای زود سر
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
چون تو مستغنی ز دل بودی دل آرایی چه بود
بر دل و جان ناز را چندین تقاضایی چه بود
در تصرف چون نمیآورد حسنت ملک دل
این حشر بردن به اقلیم شکیبایی چه بود
مشکلی دارم بپرسم از تو ، یا از یارتو
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود
گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود
عشق را آماده بود اسباب و جان مستعد
کار چون افتاد با دل بخت فیروزش نبود
خرمن من بود و خرمن سوز شوخی بود نیز
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
گرچه میدانم که میرنجی و مشکل میشود
گر نکوبی حلقه صد جا بر در دل میشود
همچو فانوسش کسی باید که دارد پاس حسن
زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل میشود
یک رهش خاص از برای جان ما بیرون فرست
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
یار دور افتاده مان حل مراد ما نکرد
مدتی رفتیم و او یک بار یاد ما نکرد
مجلس ما هر دم از یادش بهشتی دیگر است
گرچه هرگز یاد ما حوری نژاد ما نکرد
بر سر سد راه داد ما به گوش او رسید
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
غم هجوم آورده میدانم که زارم میکشد
وین غم دیگر که دور از روی یارم میکشد
میکشد صد بار هر ساعت من بد روز را
من نمیدانم که روزی چند بارم میکشد
گریه کن بر حسرت و درد من ای ابر بهار
[...]