گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۷

 

دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک

هر زمان بر رادمردی سفله‌ای مهتر شود

آن نبینی آفتاب آنجا که خواهد شد فرو

سایهٔ جوهر فزون ز اندازهٔ جوهر شود

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۴

 

عاشق دین‌دار باید تا که درد دین کشد

سرمهٔ تسلیم را در چشم روشن بین کشد

با قناعت صلح جوید محرم حرمت شود

برگ بی‌برگی به فرق زهره و پروین کشد

دیدهٔ یعقوب را دیدار یوسف توتیاست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۵

 

گر سنایی دم زند آتش درین عالم زند

این جهان بی‌وفا چون ذره‌ای بر هم زند

آدمی شکل‌ست لیکن رسم آدم دور ازو

از هوای معرفت او لاف کی ز آدم زند

این جهان چون ذره‌ای در چشم او آید همی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۰

 

مردمان یک چند از تقوا و دین راندند کار

زین پس اندر عهد ما نه پود ماندست و نه تار

این دو چون بگذشت باز آزرم و دین آمد شعار

گر منازع خواهی ای مهدی فرود آی از حصار

باز یک چندی به رغبت بود و رهبت بود کار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۱

 

زن مخواه و ترک زن کن کاندرین ایام بار

زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار

گر امیر شهوتی باری کنیزک خر به زر

سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار

تا مراد تو بود با او بزن بر سنگ سیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۴ - در مدح عمادالدین محمدبن منصور

 

ای محمد نام و احمد خلق و محمودی شیم

محمدت را همچنان چون ملک را تیغ و قلم

بذل بی‌دستت نباشد همچو دانش بی‌خرد

مال با جودت نماند همچو شادی با ستم

روح را از رنجهای دل تهی کردی کنار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۲

 

چنگری ای پارسا در عاشق مسکین به کین

تا ز بد فعلی چه داری بر مسلمانان یقین

من گنه کارم تو طاعت کن چه جویی جرم من

زان که من گویم بتر از من نیاید بر زمین

باز خواهد دست شاه و شیر جوید بیشه را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۳

 

در طریق دین قدم پیوسته بوذر وار زن

ور زنی لافی ز شرع احمد مختار زن

اندر ایمان همچو شهباز خشین مردانه باش

بر عدوی دین همیشه تیغ حیدروار زن

گرد گلزار فنا تا چند گردی زابلهی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۴

 

پای بلقاسم ز پای بلحکم بشناس نیک

نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن

تیغ شرع از تارک بدخواه دین داری دریغ

شرط مردان این نباشد ای برادر آن مکن

عزم داری تا که خود بزغاله را بریان کنی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۵

 

زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن

پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن

فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار

خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن

خانه را گر کدخدایی می‌ندانی کرد هیچ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۶

 

ای برادر خویش را زین جمع خودبینان مکن

کار دشوارست تو بر خویشتن آسان مکن

صحبت هر ناکسی مگزین و رنج دل مبین

روی بر ایشان مدار و پشت بر ایشان مکن

عقل سلطانست و فرمانش روان بر جان و دل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۷

 

دعوی دین می‌کنی با نفس دمسازی مکن

سینهٔ گنجشک جویی دعوی بازی مکن

مکر مرد مرغزی از غول نشناسی برو

همنشین، طراریانِ گُربز رازی مکن

ای ز کشی ناپذیرفته سیه رویان کفر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۷ - در رثای ابوالمعالی احمد بن یوسف

 

رفت قاضی بلمعالی ای سنایی آه کو

همچو دل جانت بر آن صدر جهان همراه کو

خود گرفتم صد هزاران آه کردی لیک باز

چون مریدان جان بر آوردن به پیش آه کو

از پی آن تیز خاطر قد کمان کردی ز غم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۵۹

 

با تو باشم از تو نندیشم که با فضلی و عدل

نه بدان کز راه عقل و معرفت پیشم ز تو

باز کز تو دور باشم هیچ نندیشم ز کس

از تو نندیشم چرا زیرا که نندیشم ز تو

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۸

 

این چه قرنست اینکه در خوابند بیداران همه

وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه

طوق منت یابم اندر حلق حق گویان دین

خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه

در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۹

 

شغل سرهنگان دین از مرد متواری مجوی

سیرت ابرار را در طبع اضراری مجوی

از هوای فقر مردان کاخ فغفوری مخواه

در سرای سوز سلمان تخت جباری مجوی

در میان دوکدان لاف هر تردامنی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۰

 

تا کی اندر راه دین با نفس دمسازی کنی

بر در میدان این درگاه طنازی کنی

کوزه و ابریق برداری و راه کج روی

جامهٔ صدیق در پوشی و غمازی کنی

ور تو خواهی کز کمان شهوت و تیر نفاق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۲

 

چون به ملک اندر بر آرد گردی از مردان مرد

داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری

تا از او فرزند زاید در جهان و وادهد

در مصاف اندر حسام و در نماز انگشتری

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۴

 

خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل

خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی

هر که از بی‌چشم دارد مردمی و شرم چشم

همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی

مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع

[...]

سنایی
 

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » مقدّمهٔ رفاء » بخش ۱ - مقدّمهٔ رفاء

 

هیچکس‌رانامده‌است‌ازدوستان‌درراه‌عشق

بی‌زوال ملک‌صورت ملک‌معنی‌در کنار

سنایی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode