گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

زلف سرکش بین که پروای پریشانیش نیست

میدهد دلها بباد و چین به پیشانیش نیست

گشت زارم ای مسلمانان بفریادم رسید

چشم کافر دل که بوئی از مسلمانیش نیست

عقل رفت ار صبر بر غارت رود نبود شگفت

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

چند عمر اندر پی آب سکندر بگذرد

بگذر از ظلمات تن تا آبت از سر بگذرد

باد کبر از سر بنه کاین سر چو سر در خاک کرد

باد های مشکبو بر وی مکرر بگذرد

برد نقد عمر نرّاد سپهرت پاک تو

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

محتسب با ساغر می گرد مرا سر بشکند

با کم از سر نیست ز آن ترسم که ساغر بشکند

تا شنیدستم که دل بشکسته دارد دوست دوست

من بموئی بسته ام دل تا مکرر بشکند

ای مساعد کوکب آن جانی که جانانش ستد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

چشم بر صیدم نیفکند آنشکار افکن دریغ

در خور شاهین چشم او نبودم من دریغ

یکدمی نستاد تا بیند که چونسوزم بخویش

آنکه زد بر آتش افسرده ام دامن دریغ

تند چون ابراز سر من دوش بگذشت و نگفت

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ای صنم کز چشم کافر کیش بردی دین من

برخی سحرت که بستی چشم عالم بین من

زاتش عشقت دلم آئین زردشتی گرفت

دل ستی و سینه آتش خانۀ برزین من

گر بفروردین بروید لاله و نسرین بباغ

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۵۰

 

همقطاران رفت ما ماندیم خاک کوی دوست

دیگران را کعبه مقصد بود ما را روی دوست

گفتم که جان به وصل دهم پیش روی دوست

تاری اگر به دست من افتد ز موی دوست

نیر تبریزی
 
 
sunny dark_mode