عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱ - روزگار دل
در غم عشق تو زان بگذشت کار دل مرا
کز وفایت کم شود یک لحظه بار دل مرا
فارغم از گشت گلشن کز غم تو هرزمان
بشکفد صد گونه گل از خارخار دل مرا
بر دلم باری حوالت کن غم اندوه خود
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲ - پیرکنعان
گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا
زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا
سرو من آغشته در اشک جگر خون من است
فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا
نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵ - وعده دیدار
از جمال لایزالی برنداری گر نقاب
عاشقان لاابالی را بماند دل کباب
صدر جنت گر بود بی دوست گو قعر جهیم
هرکه شد کوته نظر گو سوی این ها می شتاب
عاشقان نه حور خواهند نه بهشت از بهر آن
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۶ - آه مردم
آه دردآلود مردم جان جانها را بسوخت
سینه مجروح هر مجنون و شیدا را بسوخت
درجگرهای کباب این آه من زد آتشی
آه زین آه جگرسوزی که دلها را بسوخت
بامدرّس گفتم از سوز دل خود شمّه ای
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰ - همره بادصبا
هرچه از سنگین دلان بر جان ما آید خوش است
گر وفا آید خوش و گر هم جفا آید خوش است
بشنوم تا چند بوی گل ز باد صبحدم
بوی او گر همره باد صبا آید خوش است
راضیم از هرچه پیش آید به درد عشق تو
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱ - پای دل
پای دل در کوی عشقت تا به زانو در گِل است
همّتی دارید با من زانکه کاری مشکل است
من ندانم کین دل دیوانه را مقصود چیست
کو همیشه سوی سرگردانی من مایل است
فیل محمودی فرو ماند اگر بیند به خواب
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲ - شب وصل حبیب
آن که آتش افکند درخلق جانان من است
وانکه می سوزد از آن رویش همین جان من است
تا شدم دیوانه پیشم قصر شه ویرانه است
کآسمان فیروزه ای ازطاق ایوان من است
عشق ورزیدم نهان ای وای بر من کین زمان
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴ - الله گو
باتو ای عاصی مرا صلح است هرگز جنگ نیست
زانکه غیر از غم تو را اندر دل تنگ نیست
روی زرد خود به ما کن زانکه بر درگاه ما
هیچ روئی بهِ ز روی زعفرانی رنگ نیست
در دل شب ها رسن در گردن افکن توبه کن
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶ - آه از آن ساعت
یا رب آن ساعت که خلق از ما نیارد هیچ یاد
رحمت خود کن قرین ما الی یوم التّناد
نامه نیکان شده برطاعت آیا چون کنم
نامه های ما بدان چیزی ندارد جزسواد
اینچنین کالای پرعیبی که گردد روز ماست
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - آرزو دارم
روزنی جز زخم تیرش در سرای تن مباد
غیر داغ حسرتش تا بام آن روزن مباد
عاشق روی بتان یا رب مبادا هیچکس
ورکسی عاشق شود یارا به سان من مباد
کرده از تیرجفا هر لحظه چاکی در دلم
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳ - طعنه بدخواه
من نمیگویم که جور روزگارم میکشد
طعنه بدخواه و بدعهدی یارم میکشد
دور از او بیطاقتی باشد که روزی چند بار
محنت و دردی و داغ انتظارم میکشد
من نهانی عشق ورزم با دل آن تندخو
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶ - فرهاد و بیستون
شاخِ گل از نازکیّ یار یادم میدهد
برگ گل زان گلرخ رخسار یادم میدهد
چون روم در کوه تا از یاد او فارغ شوم
میخرامد کبک و زان رفتار یادم میدهد
هر کجا بینم گلی با خار میسوزم که آن
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷ - دارم امید
تا ابد یا رب ز تو من لطفها دارم امید
از تو گر امّید بُرَّم از کجا دارم امید
زیستم عمر بسی چون دشمنان، دشمن مگیر
بیوفایی کردهام از تو وفا دارم امید
هم فقیرم هم غریبم، بیکس و بیمار و زار
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - آرزوی یار
عشق و بدنامی و درد و غم به ما شد یار غار
تا محمّد وار باشد عاشقان را چار یار
آرزوی یار داری یار میگوید بیا
تا کند دلداری تو در دل شبهای تار
گرمتر یک نیمهشب گو ای خدا در من نگر
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰ - تجلّی جمال
گر نخواهد بود اندر صدر جنّت وصل یار
قعر دوزخ عاشقان خواهند کردن اختیار
حور عین هر چند میدارد جمال با کمال
تو برابر با تجلّی جمال حق مدار
عابدان نظّاره نتوان کرد یک حور بهشت
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱ - جانب گلشن
ای که مینالی ز دوران، جورِ یار من نگر
اضطراب از من نگر صبر و قرار من نگر
جانب گلشن مرو کان، یک دو روزی بیش نیست
پر ز اشک لالهگون دائم کنار من نگر
ای که میگویی ندادم دل به خوبان هیچگه
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴ - نورایمان
دوست میگوید که ای عاشق اگر داری صبور
از فراق ما منال و صبر کن تا نفخ صور
اندر آن مجلس که بیند خلق دیدار خدا
از جگرهای کباب عاشقان باشد بخور
آن که از خواب خوشت بیدار میسازد منم
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰ - چونکه یوسف نیست
گر مرا جان در بدن نبْوَد، بدن گو هم مباش
چونکه یوسف نیست با من، پیرهن گو هم مباش
گر بمیرم لاشهٔ من همچنان دور افکنید
چاک شد چون جامهٔ جانم، کفن گو هم مباش
چون مرا رانی ز کوی خود، مخوان یارا رقیب
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳ - سرمه چشم فلک
ای غبار خاک کویت سرمه چشم فلک
ای به تو محتاج خلق هر دو عالم یک به یک
یا رسول الله توئی کان ملاحت پرکمال
کزتو باید برد خوبان دو عالم را نمک
هرکه او امروز مالد روی بر خاک درت
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴ - دل زنگار خورده
نامه ای دارم سیه تر از شب تاریک رنگ
با وجود از تو نیم نومید یارب هیچ رنگ
از سیه روئی محشر یادم آمد نیمه شب
روی زرد خویش را کردم به اشک سرخ رنگ
یک نظر سوی مس قلب پلیدی کار من
[...]