گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

یاد بی تابی روز وصل یار آمد مرا

چون بگوش افغان بلبل در بهار آمد مرا

جان و دل بی تاب زلفی تابدار آمد مرا

بی قراری آفت صبر و قرار آمد مرا

کار تا مشکل نشد در عشق مرگ آسان نشد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

شعله ور چون برق خواهم بی تو آه خویش را

تا کنم زان چاره ی روز سیاه خویش را

نیست ناز و غمزه در فرمان او چون خسروی

کز خرابی منع نتواند سپاه خویش را

شکوه ی او جرم ما وین جرم را دل عذر خواه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

عقده ای از کار ما نگشود لعل یار ما

زلف او صد عقدهٔ دیگر زند در کار ما

نسبتی دارند با هم التفاتی دور نیست

نرگس بیمار او را با دل بیمار ما

تا فلک جاری نکرد از دیده ام سیلاب اشک

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

ره به این ضعف ار به کوی یار می باید مرا

سیلها از دیده ی خونبار می باید مرا

مایل عشاق صادق نیستند این نیکوان

بعد ازین از عشق پاک انکار می باید مرا

گر بخواهم شرم گردد مانع این نظاره ام

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

گر به دل صد بار گویم قصهٔ جانانه را

باز می‌خواهد که از سر گیرم این افسانه را

حسرت سنگ تو دارد هرکس اما کو دلی؟

چون بر آرد آرزوی یک جهان دیوانه را

هر زمان از گریه خوش تر گردد احوال دلم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

ماند آخر حسرت دیدار او در دل مرا

منتی در دل نهاد این مرگ مستعجل مرا

بارها دل بر وفای خوبرویان بسته ام

باز می خواهم که داند هر کسی عاقل مرا

نفگند از دور هرگز ناوکی بر سینه ام

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

گر سر انکار قتل چون منی دارد زننگ

به که در محشر گواه خود کند قاتل مرا

ضعفم افزون باد یا رب در شب هجران (سحاب)

زآنکه فارغ کرد از این افغان بیحاصل مرا

بیش از اینم طاقت بیداد نبود چون کنم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

ساقیا تا کی غم دوران گدازد تن مرا؟

ساغری تا وارهاند لحظه ای از من مرا

جان به این سختی برون هرگز نیاید از تنی

می کشد بیرون مگر پیکان خویش از تن مرا

روزگاری داشت در دل انتظار مردنم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

روز و شب می نالم از بخت بد و چشم پر آب

زانکه او را نیست بیداری و این را نیست خواب

غیر یار دلستان من که جایش در دل است

کس ندیدم خانه ی خود را چنین خواهد خراب

نیستم آگه ز دل می دانم از خون کسی است

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

گر خرد سنجد مه روی تو را با آفتاب

آنقدر بیند تفاوت کز سهابا آفتاب

ماه دوشت دیده مهر امروز شرمش باد اگر

باز طالع گردد امشب ماه و فردا آفتاب

آفتاب و سرو می گفتم تو را گر داشتی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

تا به کی باشد به بزم غیر یا در کوی دوست

دوست در پهلوی غیر و غیر در پهلوی دوست

تا که پیغامی برد از دوست سوی دوستان

زآنکه کس جز دشمن ما ره ندارد سوی دوست

دل ز خوی دوست نالد نی ز خوی آسمان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

در حریم وصل تو از رشک کارم مشکل است

کز تو گل بر دامن و از غیر خارم بر دل است

من ز سرو خوش خرام چون تویی پا در گلم

قمری از سروی که از شرم تو پایش در گل است

خون ز حسرت در تنم جوشد چو بینم هر کجا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

نه همین کوی تو از لوث رقیبان پاک نیست

هر گلستانی که بینی بی خس و خاشاک نیست

کی از آن زلف پریشانم پریشان نیست حال

یا از آن چاک گریبانم گریبان چاک نیست

بهر دفع رنج هر زهری بسی تریاک هست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

گرنه یک گل چون گل روی تو در گلزار نیست

نالهٔ بلبل چرا چون نالهٔ من زار نیست

بر سر بالینم آ وقت نگاه واپسین

تا بدانی جان سپردن آنچنان دشوار نیست

گو هوای عشق بازی را ز سر بیرون کند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

در بساط عاشقی از عشق غیر از نام نیست

می گساران را بجز شهد هوس در جام نیست

بهر وصل شاهدی هر بزم خواهی چیده شد

نغمه ی چنگش بجز بانگ صلای عام نیست

ز آفت خط بتان زین بیش بود افسانه‌ها

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

عشق جانان را به جز ویرانهٔ دل خانه نیست

ز آنکه او گنج است و جای گنج جز ویرانه نیست

خوش بود فردوس و نعمت های آن زاهد ولی

نعمتی چون می نه و جایی به از میخانه نیست

پیش دل هرگز نگویم راز پنهان تو را

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

هر زمان دامن به خون بی‌گناهی تر کند

چون رسد نوبت به من اندیشه از محشر کند

سال‌ها کردیم بر کوی تو در سر خاک‌ها

تا که در کوی تو دیگر خاک ما بر سر کند

قوت یک آه دارد دل نمی‌داند کز آن

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

مرغ دل با زلف او آرام نتوانست کرد

گرچه مرغی آشیان در دام نتوانست کرد

بارها کردیم ساز می کشی از باده هم

چاره ی نا سازی ایام نتوانست کرد

شد چنان شرمنده از رنگ لب میگون یار

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

ز آب چشم ماست کز دنبال محمل می‌رود؟

اینکه خلقی از قفایش پای در گل می‌رود

دل چو می‌رفت از قفای او وداع جان نکرد

ز آنکه می‌داند که جان هم از پی دل می‌رود

چون به بزمی بیندم اول مرا از صحبتی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

بازم از وصلش به جسم ناتوان جان کی رسد

دل ز دلبر کی شکیبد جان به جانان کی رسد

یارب این دستی که دارد غیر بر دامان او

چون من از حرمان رویش بر گریبان کی رسد

وقت مردن وعده ی وصلم دهد تا زین نوید

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode