گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ای گل از نقش کف پای تو دامان ترا

گل فشان کرده قبا سرو خرامان ترا

تا ز خون که ازین پرده شفق باز دمد؟

رونق صبح بهارست گریبان ترا

هر قدر شکوه که در حوصله گرد آمده بود

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

بر نمی آید ز چشم از جوش حیرانی مرا

شد نگه، زنار تسبیح سلیمانی مرا

دامن افشاندم به جیب و مانده در بند تنم

وحشتی کو تا برون آرد ز عریانی مرا

وه! که پیش از من به پابوس کسی خواهد رسید

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

گر بیایی مست ناگاه از در گلزار ما

گل ز بالیدن رسد تا گوشه دستار ما

وحشتی در طالع کاشانه ما دیده است

می پرد چون رنگ از رخ، سایه از دیوار ما

گوشه گیرانیم و محو پاس ناموس خودیم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

چون عذار خویش دارد نامه اعمال ما

ساده پرکار فراوان شرم اندک سال ما

میل ما سوی وی و میلش به سوی چون خودی ست

آرد از خود رفتنش ناگه به استقبال ما

حال ما از غیر می پرسی و منت می بریم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

راز خویت از بدآموز تو می‌جوییم ما

از تو می‌گوییم گر با غیر می‌گوییم ما

حشر مشتاقان همان بر صورت مژگان بود

مر ز خاک خویشتن چون سبزه می‌روییم ما

راز عاشق از شکست رنگ رسوا می‌شود

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

سینه بگشودیم و خلقی دید کاینجا آتش است

بعد از این گویند آتش را که گویا آتش است

انتظار جوله ساقی کبابم می‌کند

می به ساغر آب حیوان و به مینا آتش است

گریه‌ات در عشق از تأثیر دود آه ماست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

لذت عشقم ز فیض بینوایی حاصلست

آنچنان تنگست دست من که پنداری دلست

هم به قدر جوشش دریا تنومندست موج

تیغ سیراب از روانی های خون بسملست

وای لب گر دل ز تاب تشنگی نگدازدم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست

خامشیم اما اگر دانی که حق با ماست، هست

این سخن حق بود و گاهی بر زبان ما نرفت

چون تو خود گفتی که خوبان را دل از خاراست، هست

دیده تا دل خون شدن کز غم روایت می کنی

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ایمنیم از مرگ تا تیغت جراحت بار هست

روزی ناخورده ما در جهان بسیار هست

ما و خاک رهگذر بر فرق عریان ریختن

گل کسی جوید که او را گوشه دستار هست

پاره ای امیدوارستم، تکلف بر طرف

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

منع ما از باده عرض احتسابی بیش نیست

محتسب افشرده انگور، آبی بیش نیست

رنج و راحت بر طرف شاهد پرستانیم ما

دوزخ از سرگرمی نازش عتابی بیش نیست

خارج از هنگامه سر تا سر به بیکاری گذشت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

خواست کز ما رنجد و تقریب رنجیدن نداشت

جرم غیر از دوست پرسیدم و پرسیدن نداشت

آمد و از تنگی جا جبهه پرچین کرد و رفت

بر خود از ذوق قدوم دوست بالیدن نداشت

شد فگار از نازکی چندان که رفتارش نماند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

جلوه می خواهیم آتش شو هوای ما مسنج

دستگاه خویش بین و مدعای ما مسنج

گر خودت مهری بجنبد کام مشتاقان بده

ور نه نیروی قضا اندر رضای ما مسنج

همنشین دارو ده و دل در خدای پاک بند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای که نبوی هر چه نبود در تماشایش مپیچ

نیست غیر از سیمیا عالم، به سودایش مپیچ

موجه از دریا، شعاع از مهر حیرانی چراست؟

محو اصل مدعا باش و بر اجزایش مپیچ

آسمان وهم ست از برجیس و کیوانش مگوی

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

هم «انا الله » خوان درختی را به گفتار آورد

هم «انا الحق » گوی مردی را سر دار آورد

ای که پنداری که ناچارست گردون در روش

نیست ناچار آن که گردون را به رفتار آورد

نکته ای داریم و با یاران همی گوییم فاش

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

بهر خواری بس که سرگرم تلاشم کرده‌اند

پاره‌ای نزدیک در هر دورباشم کرده‌اند

ترسم از رسواییم آخر پشیمانی کشید

رازم و این شاهدان مست فاشم کرده‌اند

چرخ هرروزم غم فردا به خوردن می‌دهد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

ننگ فرهادم به فرسنگ از وفا دور افگند

عشق کافر شغل جان دادن به مزدور افگند

شادم از دشمن که از رشک گدازم در دلش

نیست زخمی کز چکیدن طرح ناسور افگند

قربتی خواهم به قاتل کاستخوان سینه ام

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

قدر مشتاقان چه داند؟ درد ما چندش بود؟

آن که دایم کار با دلهای خرسندش بود

شاهد ما همنشین آرای و رنگین محفل ست

لاجرم در بند خویش ست آن که در بندش بود

در نگارین روضه فردوس نگشاید دلش

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

با همه گمگشتگی خالی بود جایم هنوز

گاه گاهی در خیال خویش می آیم هنوز

تا سر خار کدامین دشت در جان می خلد

کز هجوم شوق می خارد کف پایم هنوز

خشک شد چندان که می جزو بدن شد شیشه را

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

هر که را بینی ز می بیخود، ثنایش می نویس

بهر دفع فتنه حرزی از برایش می نویس

ای رقم سنج یمین دوست بیکاری چرا

خود سپاس دست خنجر آزمایش می نویس

آنچه همدم هر شب غم بر سرم می بگذرد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

دود سودایی تتق بست آسمان نامیدمش

دیده بر خواب پریشان زد جهان نامیدمش

وهم خاکی ریخت در چشمم بیابان دیدمش

قطره ای بگداخت بحر بیکران نامیدمش

باغ دامن زد بر آتش نوبهاران خواندمش

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode