گنجور

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

ای ترا بر سرو و گل در جلوه پنهان رازها

سرو را در سایه ی قد تو در سر نازها

بسکه میخوانند دلها را بکویت هر نفس

بلبلانرا در گلستانها گرفت آوازها

تا چرا دم زد زرعنایی بدور حسن تو

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ای زابروی تو هر سو فتنه در محراب‌ها

فتنه را از چشم جادوی تو در سر خواب‌ها

عارضت آبست و لب آب دگر از تاب می

من چنین لب تشنه، وه چون بگذرم زین آب‌ها

نگسلم زان جعد مشکین گرچه در چنگ بلا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

کار دل از پهلوی دلدار بگشاید مرا

یار باید تا گره از کار بگشاید مرا

گر مرا بر دار بندد یار بهر امتحان

کیست کان ساعت بتیغ از دار بگشاید مرا

بسته ی زنجیر زلفت شد دل افگار من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

ساقیا بیدار گردان چشم خواب‌آلوده را

باده نوش و نقل کن دل‌های خون‌پالوده را

لاله از حد می‌برد مستی و گل تر دامنی

خیز و در جام شراب انداز مشک سوده را

گر گناهی نیست در مستی ثوابی نیز نیست

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

بد نمی‌آید هلاک دوستان خوب مرا

ذره‌یی میل محابا نیست محبوب مرا

شرم رویش خلق را منع از تماشا می‌کند

کس ندیده‌ست و نبیند ماه محجوب مرا

ذره‌وار‌م دل ربود از دست مهر آفتاب

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

آه که‌امشب دیده‌ام خوابی که می‌سوزد مرا

خورده‌ام جایی می نابی که می‌سوزد مرا

می‌تپد در خون دل بی‌صبر و یادم می‌دهد

هردم از گلگشت مهتابی که می‌سوزد مرا

صحبت گرمی که دارد سر‌گرانم همچو شمع

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

باده‌ی صافم خلاص از آب حیوان کرده‌است

فتوی پیر مغان کار من آسان کرده‌است

بارها دل باز آوردم ز دام می‌فروش

تا نگه کردم دگر خود را پریشان کرده‌است

ای‌که می‌گویی «چرا جانی به جامی می‌دهی؟»

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

این همه شکل خوش دلکش که در گلزار هست

خار در چشمم اگر زانها یکی چون یار هست

می‌روم صدبار در گلزار و می‌آیم برون

وز پریشانی نمی‌دانم که گل در بار هست

از تماشای گل ده روزه بلبل را چه سود؟

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

شمع من میل منت امروز چون هر روز نیست

وان نگاه گرم و شکر خندهٔ جان‌سوز نیست

بی‌سخن آن شکل مخمورانه خواهد کشتنم

حاجت گفتار تلخ و غمزهٔ دلدوز نیست

یک بیک اسباب حسنت آتش انگیزست لیک

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

عاشقان را در سر شوریده سودا آتشست

در بدن خون نشتر و در دل سویدا آتشست

تن نخواهد خوابگاه نرم چون گر مست دل

گلخنی را زیر و پهلو فرش دیبا آتشست

میگدازم از حیا تا از تو می جویم مراد

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

سرو من زلف پریشان بر رخ گلگون شکست

بر گل سیراب جعد سنبل مفتون شکست

خنده بر افسانه ی شیرین لبان زد در سخن

لعل میگونت که قدر لؤلوی مکنون شکست

بنده ی آن سرو آزادم که در گشت چمن

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

آه کان ابرو کمان چشم سیاه از ناز بست

پرده ی نیلوفری بر نرگس غماز بست

داد از آن سلطان که در مجلس بصد ناز و نیاز

باز کردم صد رهش تیغ از میان و باز بست

تا چه افسون خواند آن لعل سخنگو روز وصل

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

نیست بیرون و درونم ذره‌ای خالی ز دوست

صورتم آیینهٔ معنی و معنی عین اوست

آنچنان با دوست یکتایم که چون مجنون زار

هیچ غیر از دوست نبود گر برون آیم ز پوست

حسن روز افزون یار و عشق خرمن‌سوز من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

در دلم سوزی عجب از عشق زیبا دلبریست

دوزخی در جانم از داغ بهشتی پیکریست

تا قرین آتش شوقت شدم پروانه وار

سوزم از اندیشه هر دم کاین منم یا دیگریست

چون نسوزم بیتو در بستان که در جانم ز غم

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

بیگناهم خشم و نازت با من ای خود کام چیست

یک طمع ناکرده زان لب این همه دشنام چیست

ناگزیده آن لب شیرین چه داند هر کسی

کز تو بر جان من رسوای خون آشام چیست

یار پیش دیده و دل همچنان در اضطراب

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

دوش آه من سر راهش برسم داد بست

باز کرد آن حلقه ی زلف و در بیداد بست

خواستم از کاو کاو غمزه اش فریاد کرد

همچو طوطی شکرم داد وره فریاد بست

باد می آرد ز زلفش هر نفس بوی وفا

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

از گلم گل‌ها شکفت و از مزارم لاله خاست

کشت امیدم نگر کز اشک همچون ژاله خاست

هر که بشنید آه سردم در دلش پیکان نشست

وانکه دید این جسم چون نالم ز جانش ناله خاست

آنقدر در بزم میخواران نشستی شمع من

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

باز با مرغ سحر خوان غنچه عهد تازه بست

دفتر گل را به عنوان وفا شیرازه بست

جذب آب و سبزه بیرون برد گل رویان شهر

محتسب هرچند از غیرت در دروازه بست

جوش مستان و خروش رود و گلبانگ هزار

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

با که گویم اینکه در بیخوابیم شب چون گذشت

صحبتم تلخ از جفای آن شکر لب چون گذشت

چون توان گفتن که از دل گرمی جانم چه شد

بر تن فرسوده ام آزار آن تب چون گذشت

من بهر تلخابه یی تا شب رساندم این خمار

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

هر زمان از عشق پاک آن شوخ با من خوشترست

بیش خاصیت دهد هرچند می بیغش ترست

شمع را هر ذره گر پروانه یی خیزد ز مهر

جان آن یک بیشتر سوزد که پر آتش ترست

صاحبان حسن اگرچه فتنه جویانند لیک

[...]

بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode