گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - معما در وصف خورشید و مدح

 

چیست آن لعبت که دهر از منظرش زیور گرفته؟

گرچه برقع از سه نیلی پرده بر منظر گرفته

روز چون آئینه صیقل داده روی خویشتن را

شب زعکس آن فروغ آئینه دیگر گرفته

گه نظیرش گشته از کتف پیمبر آشکارا

[...]

سحاب اصفهانی
 

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸ - این قصیده را قائم مقام در شکست ایران و استیلای روس از روی دل تنگی گفته است

 

روزگار است این که گه عزّت دهد گه خوار دارد

چرخِ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد

مهر اگر آرد بسی بی‌جا و بی‌هنگام آرد

قهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار دارد

گه به خود چون زرق‌کیشان تهمت اسلام بندد

[...]

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۸

 

رزم شامی و حجازی کم تر از محشر نباشد

یک نظر در نینوا کن گر ترا باور نباشد

گرنه ثارالله آمد خون شاه نینوائی

جاودانی این مصیبت را چرا آخر نباشد

از سگی چند آهو آسا شرزه شیری نیم بسمل

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۹

 

خود چگویم ای دل اندر این رزیت چون شوی چون

از گزند مالش سر پنجه غم خون شوی خون

گر درین ماتم نبارد بر به روی از مخزن دل

چیست اشک بسدین در خاک خواری گنج قارون

غیر حرق و غرق ماهی تا به ماه، مه تا به ماهی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۳ - به آقا محمد رضای عطار نراقی نگاشته

 

گر گدائی رابطی می بابتی شاهد فراهم

دولتی دارد شگرف آن شیر مرغ این جان آدم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۵ - به یکی از دوستان نگاشته

 

پای مجنون گر نپوید کوی لیلی، لنگ زیبا

چشم یعقوب ار نبیند روی یوسف، کور خوشتر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۵۵ - به احمد صفائی فرزند خود به جندق نوشته

 

چرب و شیرین، نغز و رنگین، دلپذیری جان گواری

نوش زنبوری چه سود آوخ چو بر من نیش ماری

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۵۳ - قطعه ای به طنز

 

ما و زاهد را زبان آشنائی نیست با هم

او نمیداند عراقی من نمی گویم حجازی

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۲

 

گر گدائی رابطی می با بتی شاهد فراهم

دولتی دارد شگرف این شیر مرغ آن جان آدم

حاصلم نی زآن عقیقی لعل جز اشک پیاپی

بهره‌ام کو زآن فروزان چهر جز آه دمادم

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۹

 

آدمی سنجم به خروار، اشک می بارم به دامن

باد می بندم به چنبر آب می سایم به هاون

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۰

 

چرب و شیرین، نغز و رنگین دل پذیری جان گواری

نوش زنبوری چه سود آوخ که بر من نیش ماری

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

هر کرا بینی به کیش خویش دارد استقامت

ای مسلمانان من از اسلام خود دارم ندامت

چون قمر گرچه سریع‌السیرم اندر دور ادیان

چون زحل بر آسمان عشق دارم استقامت

بس سفر کردم به کعبه بازگردیدم پشیمان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

هر که او را چشمه حیوان زکنج لب بجوشد

لاجرم خضر خط او دیبه خضرا بپوشد

گر بشیرت بوی پیراهن سوی یعقوب آرد

یوسف و مصر و رلیخا را بآن بو میفروشد

شمع گو چندان مپوشان چهره در فانوس از کین

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

عشق آن باشد که عاشق را زعالم باز دارد

کارش این باشد که جا اندر حریم راز دارد

غمزه جادوی خونریزش که گفتی ساحرست او

میکند سحری که میپنداریش اعجاز دارد

پسته بگشاید بشیر از ار بت شیرین دهانم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

 

ای خوشا آن سر که گردد گوی چوگان سواری

سخت تاز و شخ کمانی تیر افکن جان شکاری

ملک دل از غمزه بگرفت و خرابش کرد آری

ترک یغمائی چنین باشد چو تازد بر حصاری

از پس مرگم متاز آن اسب تازی بر مزارم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۳

 

روزگارا چند اسباب ستم آماده داری

هر کجا آزاده ای بینی زغم افتاده داری

میکشد رنج خمارم تا بپای خم رسم

ساقیا درده تو جامی باده گر آماده داری

دل پریشان میکنی دایم چرا از نقش امکان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۰

 

در همه آفاق طاقی در همه عالم تمامی

صبح عیدی شام وصلی ماه خاصی شمع عامی

همچو کیفیت به طبعی همچو مینایی به چشمی

چون روان جاری به جسمی ذوق‌سان مضمر به کامی

در همه صورت بدیعی در همه معنی لطیفی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۹

 

آفرینش چیست بحر و پیش او گردون حبابی

ما همه لب‌تشنگان و مانده بر نقش سرابی

چون مدار کارها هیچ است باز از آن دهان گو

نقش این هستی نماند رخت بر اندر خرابی

آفتاب ار می‌پرستد هندویی من ابر گیسو

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۴

 

من به تو مشتاق و تو پیوسته از من در نفوری

بس عجب نبود که من ظلمت تو سرتا پای نوری

من زتو محروم و تو محرم بمن درگاه و بیگاه

گنج سان مخفی ولی خورشید آسا در ظهوری

پیش غلمان پریزاد من آنغلمان غلامی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش

روزگارم تیره شد از تار موی مشکبویش

شب که از خوی بد او رخت می‌بندم ز کویش

بامدادان عذر می‌خواهد ز من روی نکویش

عارف سالک کجا فارغ شود از ذکر و فکرش

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۱
sunny dark_mode