گنجور

 
وطواط

لوای دولت و ملت کنون مظفر شد

که پادشاه جهان ابوالمظفر شد

خدایگان بشر، شاه‌ شیر دل، اتسز

که باس او را شیر فلک مسخر شد

ز بی‌قراری سر تیغ پسر صواعق او

همه ممالک گیتی برو مقرر شد

شدست ملک سکندر نصیب شاه جهان

مگر که شاه جهان وارث سکندر شد

خجسته هجرت او از دیار مولد او

دلیل دولت چون هجرت پیمبر شد

تباه بود ازین پیش حال دهر و کنون

بفر دولت او حال دهر دیگر شد

همه بسیط جهان، بعد از آن که مظلم بود

بنور عاطفت و بر او منور شد

چو خلدها شده از عدل او بیابان‌ها

سرابها چون چشم‌های کوثر شد

در آن دیار که سایه فگند رایت تو

گیاه و خار همه یاسمین و عرعر شد

کدام بقعه، که نی آب او چو صهبا گشت ؟

کدام خطه که نی سنگ او چو گوهر شد؟

ز غایت ‌خوشی اندر دماغ اهل هدی

غبار موکب او چون عبیر و عنبر شد

زمین ز قاعده ملک او مزین گشت

هوا برایحهٔ خلق او معطر شد

ز بوسه دادن شاهان مشرق و مغرب

بساط مجلس میمون او مجدر شد

خدایاگانا، آنی که در حساب ملوک

خجسته نام بزرگ تو صدر دفتر شد

تویی که گردن ایام و گوش گیتی را

جواهر کرم تو بهینه زیور شد

هدی بجاه تو از مفسدان منزه گشت

جهان بسعی تو از ظالمانه مطهر شد

کسی که سر بکشید از رضات بی سر گشت

کسی که سر نکشید از وفات سرور شد

کسی که جان ببرد از هوات بی جان شد

کسی که سر بکشید از رضات بی سر شد

موافق تو بفر وفاق دولت تو

اگر شرنگ بکف در گرفت شکر شد

مخالف تو بیاد خلاف حضرت تو

اگر زلال باب برهاد آذر شد

جلال قدر تو والی هفت اختر گشت

کمال عدل تو حامی هفت کشور شد

کنون به سایهٔ عدلت همی بر آساید

کسی که سوختهٔ عالم ستمگر شد

کدام تن که برت برو محقق گشت ؟

کدام دل که نه مهرت درو مصور شد؟

بگاه نطق ترا در مراسم اسلام

هزار فایده در یک حدیث مضمر شد

غیور شاهی بر ملت هدی و بتو

همه مراسم جور از هدی مغیر شد

باجتهاد تو رایات شرع عالی گشت

باعتقاد تو آیات حق مشهر شد

شدست خیبر بدعت ز خنجر تو خراب

مگر که خنجر تو ذوالفقار حیدر شد

چو قوم عاد ز سهم تو شد عدوت هلاک

مگر که صدمت سهم تو باد صرصر شد ؟

ز تو مشارب عیش ولی مصفا گشت

به تو مراحل عمر عدو مکدر شد

رسایلست مر احرار را بدولت و عز

رسایلی که ز دیوان تو محرر شد

کسی که با تو چو خنجر همی دو رویی کرد

دماغ پر هوس او نیام خنجر شد

مکش سپاه ، که امروز اهل عالم را

بر انقیاد تو تدبیرها مخمر شد

ترا بلشکر چندین هزار حاجت نیست

که خود مهابت تو صدهزار لشکر شد

عدوت را ببقا مدتی مقرر بود

کنون نهایت آن مدت مقرر شد

خدایگانا، آن کس که پست اختر بود

چو سوی صدر تو آمد بلند اختر شد

کسی کز اهل هنر بود اسیر درویشی

کنون بفیض ایادی تو توانگر شد

هزار شکر خداوند را، که بار دگر

مرا بدولت تو روز تیره انور شد

اگر بغیبت تو چرخ اسائتیم نمود

کنون اسائت و احسان او برابر شد

مرا بیمن قبول جناب فرخ تو

حصول امن و امانی همه میسر شد

چو من بدیدم این حضرت معظم را

همه حطام جهان نزد من محقر شد

مرا بحسن رعایت جوار حضرت تو

چو سینهٔ پدر و چون کنار مادر شد

همیشه تا که بکون و فساد موسومست

بزیر چرخ همه صورتی که مظهر شد

مباد رایت تو جز مظفر و منصور

که از تو رایت انسان و دین مظفر شد

همیشه بادا بر فرقت افسر اقبال

که خاک پای تو بر فرق ملک افسر شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode