زیرک گفت : آوردهاند که زغنی بود، چند روز بگذشت تا از مور و ملخ و هوامّ و حشرات که طعمهٔ او بود، هیچ نیافت که بدان سدِّ جوعی کردی و لوعتِ نایرهٔ گرسنگی را تسکینی دادی. یک روز بطلبِ روزی برخاست و بکنارِ جویباری چون متصیّدی مترصّد بنشست تا از شبکهٔ ارزاق شکاری درافکند ناگاه ماهئی در پیش او بگذشت، زغن بجست و او را بگرفت، خواست که فرو برد. ماهی گفت : مَا العُصفُورُ وَ دَسَمُهُ وَ البُرغُوثُ وَ دَمُهُ ؟ ترا از خوردنِ من چه سیری بود ؟ لیکن اگر مرا بجان امان دهی هر روزه دهماهی شیم از سیمِ ده دهی و برفِ دی مهی سپیدتر و پاکیزهتر بر همین جایگاه و همین ممرّ بگذرانم تا یکایک میگیری و بمرادِ دل بکار میبری و اگر واثق نمیشوی و بقولِ مجرّد مرا مصدّق نمیداری، مرا سوگندی مغلّظ ده که آنچ گفتم ، در عمل آرم. زغن گفت : بگو خدا. منقار از هم باز رفتن و ماهی چون لقمهٔ تنگ روزیان در آب افتادن یکی بود.
چرخ از دهنم نوالهدر خاک افکند
دولت قدحم پیشِ لب آورد و بریخت
و او خایب و نادم بماند ع ، کَرَاجٍ آبَ مَکسُورَ النِّصَابِ . این فسانه از بهر آن گفتم تا اوّل و آخرِ این کار نیکو بنگری و فاتحت با خاتمت برابر کنی و بدانی که خوض پیوستن اولیتر یا عنانِ عزم بازکشیدن، تا نه تعجیلی رود که در ورطهٔ ندامت افکند و نه توقّفی که از ادراکِ فرصت باز دارد.
وَ ایَّاکَ وَالأَمرَ الَّذِی اِن تَوَسَّعَت
مَوَارِدُهُ ضَاقَت عَلَیکَ المَصَادِرُ
زروی گفت : گفتهاند چون بزرگی بمردم رسد، هرچ تدبیرِ صایب ورایِ راست باشد، با خود بیاورد و چشمِ بصیرت بسته بگشاید تا در آیینهٔ فکرت مغبّاتِ احوال و و مغیّبات مآل تمام مطالعه کند و خردترکاری ازو بزرگ نماید، همچون سنگپارهٔ که در آبِ صافی اندازی، بحجم اضعافِ آن بینند که باشد. توازین معنی فارغ باش و بدانک مردم پنج گروه را از درویشان شمرند، یکی آنک از خرد و دانش بهره ندارد، دوم آنک مزاجِ ملول داشته باشد ، سوم آنک از لذّتِ امن محرومست، چهارم آنک بنظرِ حقارت سوی او نگرند، پنجم آنک همیشه نیازمند و محتاج باشد و تو از میان مردم پیوسته رانده و آزرده باشی و نافِ وجود تو بر شکمخواری و نیازمندی زدهاند. بکوش تا عرض خود را از آلایشِ این نقایص طهارت دهی. زیرک گفت: نیکو گفتی این سخن. لیکن من هر چند در حاصلِ کار این جهان مینگرم، هرک زیادت از حاجت طلبد، خود را بندهٔ آز و خشم میکند و این هر دو خصم چون بر مرد چیرگی یافتند، دفعِ ایشان دشوار دست دهد و مردمِ نادان ندانستهاند که عمل خانهٔ امل ایشان چون قبهٔ حباب و سدّهٔ سحاب بنیاد بر باد و آب دارد ، اسبابِ زخارف در پیشِ سیلِ جارف فراهم آوردهاند و برهم نهاده و آخرالامر بآب سیاهِ عدم فرو داده، قُل هَل أُنَبِّئُکُم بِالأَخسَرِینَ اَعمَالاً الذِّینَ ضَلَّ سَعیُهُم فِی الحَیوهِٔ الدُّنیُا وَ هُم یَحسَبُونَ اَنَّهُم یُحسِنُونَ صُنعا ؛ و گروهی که زیادت را در مالِ دنیا نقصان شمردند و دانستند که آن شمل را شتائی و آن جمع را تفرقهٔ در عقبست، درین کهنه رباط از امورِ این جهانی بمنزلِ اوساط فرو آمدند و سبیلِ صواب هنگامِ گذشتن از آنجا بدست آوردند، چنانک رمه سالار گفت با شبان. زروی پرسید چون بود آن داستان ؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.