گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وحشی بافقی

غمزهٔ او حشر فتنه به هر جا ببرد

عافیت را همه اسباب به یغما ببرد

صبر ما پنجه مومیست چوعشق آرد زور

پنجه گر ساخته باشند ز خارا ببرد

گو تو خواهی ، که گرانی ببرد بندی عشق

کوه بر سر نهد وسلسله در پا ببرد

دل من کیست که لطف از تو کند گستاخی

بر دهانش زن اگر نام تمنا ببرد

پیش ما نیست ازین جنس بفرمای که ناز

صبر و آرام ز دلهای شکیبا ببرد

از تو ایمایی و از صیقل ابرو میلی

زنگ سد ساله تغافل ز دل ما ببرد

ندهی عشق به خود ره که چو فرصت یابد

قفل گنجینهٔ جان پیچد و کالا ببرد

هر زبان کو سر بی‌جرم نخواهد بر دار

دعوی عشق کند کوته و غوغا ببرد

دشت پیمایی بسیار کند چون وحشی

هر کرا دل نگه آهوی صحرا ببرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode