گنجور

 
وحشی بافقی

ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت

فتنه پاکوبان شود هنگام ابرش جستنت

لاله آتشناک رویاند ز آب و خاک دشت

ز آب خوی رخساره از گرد سواری شستنت

پیش دست و قبضه‌ات میرم که خوش مردم کش است

در کمان ناز تیر دلبری پیوستنت

تا چه آتشها کند بر هر سر کویی بلند

شوخی طبع تو و یک جا دمی نشستنت

وحشیم من جای من میدانگه نخجیر تست

نیستم صیدی که باید کشت و باید خستنت

 
 
 
شمارهٔ ۱۰۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

هر کسی را می‌نوازد لطف و خاطر جستنت

چون به نزد ما رسی، با خاطر آید جستنت

امشبم داغی نهادی از جفا بر دل، کزو

سالها نتوان، اگر روزی بباید شستنت

من ترا میخواهم از دنیا، بهر منزل که هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه