از ناز اگر نیایی، خود در خیال مردم
رحمت چرا نیاید، باری بحال مردم؟!
از وحشتی که داری، حرف رخت نیاید
در مصحف نکویی، هرگز بفال مردم
بر کس نمیوزد تند هرگز نسیم لطفت
از دل چگونه خیزد گرد ملال مردم
چشمی ز صبح وصلت، هرگز نکرد روشن
هر چند سوخت خود را، شمع خیال مردم
خشم تو ای جفا جو، از لطف خلق خوشتر
هجر تو ای پری رو، به از وصال مردم
خواری بر خلایق، عزت بود بر دوست
صدر بهشت باشد، صف نعال مردم
واعظ ز منت خلق، ترسیده بسکه چشمم
خواهم که رو نشویم با اشک آل مردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گاهی مصیبت خود، گاهی ملال مردم
در عشوه خانهٔ دهر این است حال مردم
تا خون دل توان خورد، ای تشنهٔ کرامت
نزدیک لب میاور آب زلال مردم
همت ز خویشتن جو، چون بایزید و شبلی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.