کسی ز خلق نباشد، چو خسروان قانع
که گشته اند بدنیا، ز ترک آن قانع؟!
زدست طعنه مجنون، چه سان رهد عقل؟!
که شد بسقف گل، از سقف آسمان قانع
خورد بنانخورش عزت قناعت نان
کسی که گشته ز دنیا به نیم نان قانع
بصدر خانه ء دلها همیشه جا دارد
شود ز صدر کسی گر بآستان قانع
بجامه چرکنی جسم بایدش تن داد
هر آنکسی که ز جانان شود بجان قانع
سخن چو از دو زبانی رود نکوتر پیش
قلم نگشته از آن رو بیک زبان قانع
هزار تیر ملامت خریده بر دل ریش
مصاف دیده نگردیده بیک کمان قانع!
دگر چگونه کند دعوی خرد واعظ
که گشته است ز صحرا بخان و مان قانع؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
منم به نکهت خشکی ز بوستان قانع
ز وصل گل به خس و خار آشیان قانع
درون خانه شکارش آماده است
کسی که گشت به خمیازه چون کمان قانع
زبان دراز بود، هرکه همچو تیغ شود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.