منعم! باهل فقر چه خوانی نوای زر؟
ما را بس است سکه مردی بجای زر!
ناید بجمع مال سر همتم فرو
در سر نگنجد اهل فنا را هوای زر
گر پیش خلق نیست زر از جان عزیزتر
جان میکنند بهر چه عمری برای زر؟!
باشد گدا همیشه عرق ریز آبرو
از بس دود چو چشم طمع، در قفای زر
تا زر ز جان جدا نکند منعم بخیل
از نقد عمر صرف نماید، بجای زر
مال جهان، چو آب روانست خواجه را
نبود عجب که دق برد از دل صدای زر
در قید و صلاح تو، ای خواجه حرف نیست
چندانکه در میان نبود لیک پای زر
زر آفریده است خدا از برای ما
ما را نیافریده خدا از برای زر
واعظ گمان مبر که شود سیر چشمشان
دارند اهل حرص ز بس اشتهای زر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.