به دل اندیشه جانانم از شوکت نمیگنجد
می دیدار او در ساغر طاقت نمیگنجد
شب وصلش چنان بر خویش میبالم ز دیدارش
که نور دیدهام در پرده حیرت نمیگنجد
از آن رو میروم از خود، چو میآیی به بالینم
که دیدن خویش را پیش تو در غیرت نمیگنجد
ز درد روز مهجوری، ز غمهای شب دوری
ز بس پر شد دلم، در بستر راحت نمیگنجد
به نازی در چمن از عارض خود پرده افگندی
که گل از شوق در پیراهن نکهت نمیگنجد
گریز از آرزوها نیست ممکن جز به تنهایی
رمیدنها، به جز در گوشهٔ عزلت نمیگنجد
کسی چون باخبر گردد ز احوال دلم واعظ
هجوم درد من در کوچه شهرت نمیگنجد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.