نیست از بد گوهران، نرمی کم از دشنام تلخ
در چشیدن تلخ باشد روغن بادام تلخ
رهنمایی به ز بد گوهر ندارد پیر عقل
نیست از بهر عصا، چوبی به از بادام تلخ
در مذاق کام جویان، از دعا شیرین تراست
بر لب چو شکرش، گر بگذرد دشنام تلخ
نیست خالی التفاتش هم بما از زهر چشم
هر نگاهش چون رگ تلخیست در بادام تلخ
عیش گیتی در دل غمگین ندارد لذتی
نیست شیرینی نمایان از شکر در کام تلخ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مستمع را کام ناگردیده از دشنام تلخ
می کند گوینده را دشنام اول کام تلخ
قرب نیکان را نمی باشد سرایت در بدان
کز شکر شیرین نگردد چون بود بادام تلخ
نیست پروا دیده عشاق را از اشک شور
[...]
حاصل من نیست از شهد سخن جز کام تلخ
د دهن من زبان تلخ است چون بادام تلخ
گفته اند از نام آتش لب نمی سوزد، ولی
تلخ می گردد دهان من، برم چون نام تلخ
گرچه آب زندگانی می چکد از لب مرا
[...]
شد لب شیرین ادایش با من از ابرام تلخ
از تقاضای هوس کردم می این جام تلخ
پختگی در طبع ناقص بیدماغ تهمت است
دود میآید برون از چوبهای خام تلخ
امتداد عمر برد از چشم ما ذوق نگاه
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.