گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
واعظ قزوینی

بهار گلشن آن روی چون سمن، شرم است

سهیل سیب سخنگوی آن ذقن، شرم است

ز شرم، حسن بتان راست، آب و رنگ دگر

که باغبان عرق ریزان این چمن شرم است

ندیدنی است رخی، کو ندارد آب حیا

صفای آینه حسن مرد و زن شرم است

شود تکلم جانان، ز شرم بامزه تر

که مشک شکر شیرینی سخن شرم است

از آن شود ز عرق جامه پوش در حمام

که پای تو بسر آن شوخ سیم تن شرم است

ز ناز و غمزه و رفتار و شوخی و تمکین

شود گر انجمنی، میر انجمن شرم است

ترا نظر به قد و عارض است و مو واعظ

جمال پیش تو اینهاست، پیش من شرم است