بتی دارم که صد میخانه باشد در کنار او
بتان را فرض باشد سجده طواف مزار او
نباشد باغ امکان را گلی همچون گل رویش
اگر چندی که نشکفتست یک گل از هزار او
گلوی تشنهام میخواهد آبی از دلم تیغش
طریق ظلم و آیین ستم باشد شعار او
به خوبی گرچه نبود در جهان مانند او لیکن
خوش آن ساعت که جان باشد شهید انتظار او!
نثار خاک پایش تحفهای جان در بغل دارم
به امیدی رسد شاید اگر امیدوار او!
گلی از گلبن وصلش توان چیدن ازآن باغی
که باشد آشیان مرغ عنقا در چنار او
کنون چون کافرون در حکم منسوخ العمل باشد
سلوک داروگیر دلبران از گیرودار او
نبودی گر شریک درس غم با محنت مجنون
توان بودن کنون پروانه شمع مزار او
مرا باشد روان و روح و جسم و جان و تن طغرل
نثار او نثار او نثار او نثار او!!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر بگذشت مجنون من بماندم یادگار او
وگر شد کوهکن هم من کمر بستم به کار او
نمی خواهم که میرد در رهت اغیار می ترسم
شود خاک و در آید باز در چشمم غبار او
بآب دیده ام افتاد عکس نوک مژگانش
[...]
نگردد بی صفا از خط لب گوهرنثار او
که می شوید سیاهی را عقیق آبدار او
سهی سروی که چشم من سفید از انتظارش شد
ز تمکین برنمی خیزد غبار از رهگذار او
شود چون ناف آهو مشک خون در حلقه چشمش
[...]
به این موهومیام یا رب که کرد آیینهدار او
تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او
سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او گیرم
مرا در خود نهان دارد جمال آشکار او
حریف ساغر خورشید پیمایی که میگردد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.