حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۲
به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
بگفتمی که «بها چیست خاک پایش را؟»
اگر حیات گران مایه جاودان بودی
به بندگی قدش سرو معترف گشتی
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
ز کفر زلف تو هر حلقهای و آشوبی
ز سحر چشم تو هر گوشهای و بیماری
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴
شهریست پُر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران! صلای عشق است گر میکنید کاری
چشم فلک نبیند زین طُرفهتر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری
هرگز که دیده باشد جسمی ز جانِ مُرکب؟
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری؟
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری
میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری
دلم که گوهر اسرار حسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نکو داری
در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷
بیا با ما مَوَرز این کینهداری
که حق صحبت دیرینه داری
نصیحت گوش کن کاین در بسی به
از آن گوهر که در گنجینه داری
ولیکن کی نمایی رخ به رندان؟
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
ای که با زلف و رخِ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
ای صبا! سوختگان بر سر ره منتظرند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری
تشنهٔ بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که در این ره به خدا میداری
دل ببردی و بحل کردمت ای جان لیکن
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰
روزگاریست که ما را نگران میداری
مخلصان را نه به وضع دگران میداری
گوشهٔ چشمِ رضایی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحبنظران میداری
ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نگار
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
در کوی عشق شوکت شاهی نمیخرند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری
می صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳
ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
گِرد دیوانگان عشق مگرد
که به عقل عقیله مشهوری
مستی عشق نیست در سر تو
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مستِ میِ لعل است
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام مِیام ده که به پیری برسی
چه شکرهاست در این شهر که قانع شدهاند
شاهبازانِ طریقت به مقامِ مگسی
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
چراغِ دیدهٔ شبزندهدار من گردی
انیسِ خاطر امّیدوار من باشی
چو خسروانِ ملاحت، به بندگان نازند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹
زین خوش رقم که بر گل رخسار میکشی
خط بر صحیفهٔ گل و گلزار میکشی
اشک حرمنشین نهانخانهٔ مرا
زان سوی هفتپرده به بازار میکشی
کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰
سُلَیمیٰ مُنذُ حَلَّت بِالْعراقِ
أُلاقی مِن نَواها ما أُلاقی
الا ای ساروان منزل دوست
إِلی رُکبانِکُم طالَ اشْتیاقی
خِرَد در زندهرود انداز و می نوش
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱
کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفتهام از شوق با دو دیدهٔ خود
أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ؟
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
[...]
