گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۲

 

ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمده‌ای

فرصتت باد که دیوانه‌نواز آمده‌ای

ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت

چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده‌ای

پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳

 

دوش رفتم به در میکده خواب‌آلوده

خرقه تر دامن و سجّاده شراب‌آلوده

آمد افسوس‌کنان مغبچهٔ باده‌فروش

گفت بیدار شو ای رهرو خواب‌آلوده

شست و شویی کن و آن‌گه به خرابات خِرام

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۴

 

از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای

آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای

از دامن تو دست ندارند عاشقان

پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای

از چشم بخت خویش، مبادت گزند از آنک

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵

 

دامن‌کشان همی شد در شرب زرکشیده

صد ماهرو ز رشکش جَیب قصب دریده

از تاب آتش مِی، بر گِرد عارضش خوی

چون قطره‌های شبنم بر برگ گل چکیده

لفظی فصیح، شیرین، قدی بلند، چابک

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶

 

از خون دل نوشتم، نزدیک دوست نامه

«اِنّی رَأیتُ دَهراً، مِن هَجْرِکَ القیامه»

دارم من از فراقش، در دیده صد علامت

لَیسَت دُموعُ عَینی، هٰذا لَنا العلامه؟

هر چند کآزمودم، از وی نبود سودم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷

 

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه

مرا ز حال تو با حال خویش پروا، نه

خِرد که قید مجانین عشق می‌فرمود

به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه

به بوی زلف تو گر جان به باد رفت‌، چه شد؟

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸

 

سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از می

ز شهر هستی‌اش کردم روانه

نگار مِی‌فروشم عشوه‌ای داد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹

 

ساقی بیا که شد قدحِ لاله پر ز می

طامات تا به چند و خرافات تا به کی؟

بگذر ز کبر و ناز که دیده‌ست روزگار

چین قبای قیصر و طرْفِ کلاه کی

هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰

 

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می

علاج کی کنمت؟ آخرالدواء الکی

ذخیره‌ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار

که می‌رسند ز پی، رهزنان بهمن و دی

چو گل نقاب برافکنْد و مرغ زد هوهو

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۱

 

لبش می‌بوسم و در می‌کشم می

به آب زندگانی برده‌ام پی

نه رازش می‌توانم گفت با کس

نه کس را می‌توانم دید با وی

لبش می‌بوسد و خون می‌خورد جام

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲

 

مخمور جام عشقم، ساقی بده شرابی

پُر کن قدح که بی مِی، مجلس ندارد آبی

وصف رخ چو ماهش، در پرده راست نآید

مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی

شد حلقه، قامت من، تا بعد از این رقیبت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳

 

ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی

لطف کردی سایه‌ای بر آفتاب انداختی

تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت

حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی

گویِ خوبی بردی از خوبانِ خلخ شاد باش

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴

 

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

وان گه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو

هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی

با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵

 

با مدّعی مگویید، اسرارِ عشق و مستی

تا بی‌خبر بمیرد، در دردِ خودپرستی

عاشق شو اَر نَهْ روزی، کارِ جهان سرآید

ناخوانده نقشِ مقصود، از کارگاهِ هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت، در مجلسِ مُغانَم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۶

 

آن غالیه‌خط گر سوی ما نامه نوشتی

گردون! ورق هستی ما درننوشتی

هر چند که هجران ثمر وصل برآرد

دهقان جهان! کاش که این تخم نکِشتی

آمرزش نقد است کسی را که در این جا

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷

 

ای قصهٔ بهشت ز کویت حکایتی

شرح جمال حور ز رویت روایتی

انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه‌ای

آب خضر ز نوش لبانت کنایتی

هر پاره از دل من و از غصه قصه‌ای

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۸

 

سَبَتْ سَلْمیٰ بِصُدْغَیها فُؤادي

و رُوحي کُلَّ یَومٍ لي یُنادي

نگارا بر من بی‌دل ببخشای

و واصِلْني علی رَغْمِ الْأَعادي

حبیبا در غم سودای عشقت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹

 

دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی

کز عکس روی او شب هجران سر آمدی

تعبیر رفت «یار سفرکرده می‌رسد»

ای کاج هر چه زودتر از در درآمدی

ذکرش به خیر ساقی فرخنده‌فال من

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۰

 

سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که «واثق شو به الطاف خداوندی»

دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می‌رو، که با دلدار پیوندی

قلم را آن زبان نَبْوَد، که سرِّ عشق گوید باز

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱

 

چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی؟

که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی

بگفتمی که «چه ارزد نسیم طرهٔ دوست؟»

گرم به هر سر مویی هزار جان بودی

برات خوش‌دلی ما چه کم شدی یا رب

[...]

حافظ
 
 
۱
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
۲۸
۳۶