غافل مشو از حال من بیسروسامان
من با تو چنانم که به ابسال سلامان
اندیشه کن از خون من خسته مبادا
آلوده به خونم شودت گوشه دامان
عشاق به فرمان بتان چند نباشند
همواره به فرمان شهانند غلامان
عارض بودت ماه ولی ماه دو هفته
قامت بودت سرو ولی سرو خرامان
خاموش طبیب از سخن عشق به اغیار
اسرار حقیقت نتوان گفت به خامان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیگر به کجا میرود این سرو خرامان
چندین دل صاحب نظرش دست به دامان
مرد است که چون شمع سراپای وجودش
میسوزد و آتش نرسیدهست به خامان
خون میرود از چشم اسیران کمندش
[...]
امروز به نظاره آن سرو خرامان
بس عاقل و هشیار که شد بی سرو و سامان
جانم شده گمراه و به دل مانده خیالی
زان سرو که می رفت به صد ناز خرامان
ای بی خبر، از حال چه گویم به تو این حال
[...]
بر خاکم اگر پا نهد آن سرو خرامان
هر خار مزارم زندش دست به دامان
شاهان همه در حسرت آنند که باشند
در خیل غلامان تو از خیل غلامان
زاهد چه عجب گر زندم طعنه نداند
[...]
شاهی تو و، شاهان جهان همچو غلامان
بوسند غلامان تو را، گوشهٔ دامان
نالان من و، در زمزمه مرغان چمن گرد
گریان من و، در قهقهه کبکان خرامان!
خوش آنکه به هم درد دل خود بشماریم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.