پری گذشت ازین کوچه یا ملک میرفت
که نورها به سماوات از سمک میرفت
به عرش نعره مستان ز کاخ میکده رفت
مگو که زمزمه ذکری از ملک میرفت
به گریه بود صراحی به چشم خونپالا
ز ذوق قهقه جام بر فلک میرفت
مژه نهشت شب هجر خسبدم دیده
به پای مردمک چشم چون خسک میرفت
بماند لنگ و و به ایوان جاه تو نرسید
خیال من که چنان اسب تیزتک میرفت
تو رفتی وز نظر رفت روشنی بصر
گمان مردم اگرچه به مردمک میرفت
نجات داد ز طوفان شها ولای تواش
وگرنه نوح مخاطب لقد هلک میرفت
به نار عشق مس قلب شد زر خالص
عیار صیرفی آشفته بر محک میرفت
گل از یقین خلیل آمد آتش نمرود
یقین بدان که در آتش نه او به شک میرفت