آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

فکند آن پنجه داور گهی از راست گاهی چپ

ز مرحب سر ز خیبر در گهی از راست گاهی چپ

علی یک تن در آن غوغا ولی در عرصه هیجا

هزیمت کرد از او لشکر گهی از راست گاهی چپ

سهیل برق تک رخش و بدخشی ذوالفقار او

یکی برق و یکی تندر گهی از راست گاهی چپ

دو پیکر صارم تیزش به قلب لشکر کافر

نماید هر یکی نشتر گهی از راست گاهی چپ

سرانگشتان معجز را برای بندگی خور را

ز مغرب برد در خاور گهی از راست گاهی چپ

به روم و چین و بحر و بر اگر خاقان و گر قیصر

از آن سر برد و زین افسر گهی از راست گاهی چپ

حسام برق فام و نیزه اژدر خصال او

بلای جوشن و مغفر گهی از راست گاهی چپ

بر آن نیلوفری خرگه چه باشد تیر و ناهیدش

دبیرستی و خنیاگر گهی از راست گاهی چپ

قسیم دوزخ و جنت برای کافر و مؤمن

شفیع عرصه محشر گهی از راست گاهی چپ

فلک را گر دو قطب آمد منجم دیده را بگشا

بهر قطبی است او محور گهی از راست گاهی چپ

شها آشفته‌ات تنها میان یک جهان اعدا

بیفکن سایه‌اش بر سر گهی از راست گاهی چپ