خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸ - استقبال از حافظ

من که با لعل تو فارغ ز می رنگینم

خون دل می‌خورم و درخور صد چندینم

دورم از دولت دیدار تو و نزدیک است

که ببینم رخ مقصود و چنین می‌بینم

زآن چو نافه خوشم از همدمی خون جگر

که نسیمی‌ست ز زلفت نفس مشکینم

پیش از آن دم که گریبان درم از غصّه چو گل

دامن آن به که ز خود غنچه صفت برچینم

گرم پرسیِّ توام سوخت چه باشد ای دوست

که زمانی ببری دردسر از بالینم

گر نباشد سبب اشعار خیالی که برد

پیش آن خسرو خوبان سخن شیرینم