خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

ما ز تقصیر عبادت چون پشیمان آمدیم

گوش بگرفته به درویشی به سلطان آمدیم

همچو مورانِ حقیر از غایت تقصیر خویش

سر به پیش انداخته پیش سلیمان آمدیم

تا مگر بویی بریم آخر ز درگاه قبول

ره همه ره چون صبا افتان و خیزان آمدیم

مدّتی چون ذره سر گردان شدیم و عاقبت

پای کوبان جانب خورشید تابان آمدیم

گرچه کمتر برده ایم از روی صورت ره به دوست

نیست جز غم از ره معنی فراوان آمدیم

گو بشارت ده خیالی را به اسم بندگی

خاصه این ساعت که ما خاص از پیِ آن آمدیم