خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

گرچه از جا شد دل و بر جان بلا می‌آیدم

چون تو را می‌بینم ای جان دل به جا می‌آیدم

از لبت کاو ریخت خونم بوسه‌ای دارم طمع

چون به فتوای خرد زو خونبها می‌آیدم

هرکجا ذکر عبیر خطّ و خالت می‌رود

یاد مشک از غایت فکر خطا می‌آیدم

کردمی چون دیگران دعویّ دینداری ولی

جرم خود می‌بینم و شرم از خدا می‌آیدم

گرچه زد بر سینه‌ام تیر جفاها بیکران

بگذرد این هم ولی ز آن بی‌وفا می‌آیدم

با همه بیماری خود در هوای روی دوست

چون خیالی گریه بر حال صبا می‌آیدم