شمع میگفت به پروانه شبی در منزل
که مرا نیز بر احوال تو میسوزد دل
سرورا در غم هجر تو ز بس گریه و آه
عمر بر باد شد و پای فرو رفت به گل
غنچه بر نقش دهان تو به ده دل نگران
گل سیراب ز روی تو به صد روی خجل
عاشق صورت مطبوع تو را نیست خبر
کز چه آب است و چه گِل صورت خوبان چگل
اشک بر خاک درت می رود و دارم چشم
کز درِبار تو محروم نگردد سایل
گفتم از مشکل عشق تو خیالی به فسون
جان تواند که بَرَد؟ گفت چه دانم مشکل