خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

هردم از جانب او تیغ بلا می‌آید

چه بلاهاست کز او بر سرِ ما می‌آید

نیست خالی ز هوایِ تو غم‌آبادِ دلم

خانه‌ای را که تو سازی به هوا می‌آید

صدف گوهر وصل تو نه تنها دل ماست

فیض باران عطایت همه جا می‌آید

یارب ارباب حقیقت چه سخن‌ها رانند

کز زبان همه پیغام خدا می‌آید

گوش کن نغمهٔ بلبل ز من ای گل نفسی

تا ببینی که چه گلبانگ دعا می‌آید

زاهدا همچو خیالی دم یکرنگی زن

کز گِل طاعت تو بوی ریا می‌آید