خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

دوش می گفتم که ماه این دلفروزی از که دید

جانب رویش اشارت کرد شمع و لب گزید

در صفات گوهر سیراب دندان صدف

چون دهن بگشاد از گفتار او دُر می چکید

کاکل و زلفش سیه کاری عجب از سر نهد

در سیاست گرچه این را بست و آن را سر برید

آه درد انگیز را از آتش دل فاش کرد

لاجرم زاین گرم نرمی باید او را برکشید

تا که عمر رفته بر من باز گردد ساعتی

دل ز پی فریاد می کرد و سرشکم می دوید

چون ز مژگانش خیالی ناوکی کرد التماس

غمزهٔ او هردمی فرمود گفت از من رسید