خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

عشق می‌گفت از کَرَم‌های حبیب

غم نصیب تست گفتم یا نصیب

ما به داغ سینه‌سوز خود خوشیم

تو مبر دردِ سرِ خویش ای طبیب

غم نباشد هیچ از این دوری اگر

وعدهٔ وصل تو باشد عنقریب

گر بپرسی از غریبان دور نیست

نبود از اصل کرم این‌ها غریب

با رخت دارد خیالی الفتی

قدر گل نیکو شناسد عندلیب