خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

هر خبر کز سرکشی گوید صبا

سرو قدّت می رباید از هوا

سرو تا شد بندهٔ نخل قدت

می برآید گرد باغ آزاد پا

زد بنفشه با خطِ سبز تو لاف

زان زبانش را کشیدند از قفا

دی به دشنامی سگِ کوی توام

در چه کاری گفت گفتم در دعا

بر درِ دل دوش در می زد یکی

کیست پرسیدم غمت گفت آشنا

سایل اشک خیالی را ز روی

چند رانی نیست آخر روی ما