خطت چون از سواد شب رقم زد صفحهٔ مه را
بر او دیدم به مشکِ تر نوشته بارک الله را
چو ببریدی سر زلفینِ را امّید میدارم
که نزدیک است هنگام سحر شبهای کوته را
مپرس از اهل صورت ماجرای عاشقی ای دل
کز این معنی وقوفی نیست جز دلهای آگه را
اگرچه خویش را نرگس زاهل دید میدارد
چو نیکو بنگری او هم به کوری میرود ره را
خیالی دوش از آن معنی ز تسبیح تو دم میزد
که تعلیم سخن میکرد مرغانِ سحرگه را