اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » اشعار و قطعات پراکندهٔ دیگر » شمارهٔ ۲ - در رثای شروانشاه اخستان

جمیع الناس غمگینٌ که شروان شاههم مرده است

وفات شاههم اکنون طرب من قلبهم برده است

بهذا الصرصر العاصف کزو شروان مشوّش شد

درخت القلبشان خشک و گل الارواح پژمرده است

زن و مرد بلد جمله لِاَجل تلخی موتش

خراشان وجه، گریان چشم، بریان قلب و آزرده است

اگر چه موته صعبٌ لهم الصّبر اولی تر

که انفاس همه خلقان علیهم یک یک اشمرده است

وگر باور نمی‌داری که ما قَد قلته صدقٌ

فقل لی ایُّ مکتوبٍ که اسمش مرگ نسترده است