آنکه بر تخت مکرمت شاهست
شمس دین و دول شهنشاهست
رضی الملک کز دقایق غیب
منهی نوک کلکش آگاهست
آنکه تا روز، روز دولت اوست
شب بیدولتی سحر گاهست
آنکه تا عدل، عدل شامل اوست
کهربا در حمایت کاهست
از سر کلک او سخا گوئی
در سقنقور قوه با هست
غلطم، کافتاب همت او
بر تر از اوج ماسوی اللهست
ای بزرگی که شاه جاه ترا
افسر ماه و پایه ی جا هست
وی سخا گستری که اطلس چرخ
بر قد همت تو کوتاهست
جام گیتی نماست از چه تراست
آسمان در پناه درگاهست
آفتابیست، کافتاب سپهر
ز اقتباس فروغ او، ماهست
گوئی از یاد بزم و ساغر تو
باده شادی فزا و غم کاهست
گوئی از حرض بذل و گاه سخا
معطی دست تو عطا خواهست
لفظ عذب تو در نظام جهان
رونق ملک و زیور جاهست
نوک کلک تو در معانی جود
سلب اقران و نفی اشیا هست
دین پناها بهر نفس که زند
گرچه دشمنت ناله و آهست
شاه انجم که مرکب و بنه اش
شش سوارند و هفت خرگاهست
با سپه دار آسمان، که ازو
مرگ آشفته در کمین گاهست
گوید احکام ما و جنبش او
محض اجبار و عین اکراهست
طبع من گرچه مدحت تو در او
یونس و حوت و، یوسف و چاهست
آن درختیست بارور که ترا
ذکر باقی ازو در افواهست
میوه اش نارسیده می برسد
زانکه بی برگ و بر سر راهست
در دوم مرتبت ز روی حساب
تا توان گفت پنج پنجاهست
شادمان زی که سال عمر ترا
مدت چرخ روزی از ما هست
بود مأمور تو جهان تا بود
هست محکوم تو جهان تا هست
که سخای تو و تلکم خصم
صدمت شیر و کید روباهست